دو حکایت از تشنگی و عشق
ای بیدست کربلا، دست دلم بگیر.
حضرت عباس (ع) کعبة الاولیا
مرحوم سید قاضی (ره) پس از سیر مدارج و معارج و التزام به سلوک و مجاهدهی نفس؛ و کشف بعضی از حجابهای نورانی، بعد از گذشت چندین سال، هنوز وحدت حضرت حق تعالی بر او تجلی ننموده بود و مرحوم قاضی به هر عملی که متوسل میشد، این حجاب گشوده نمیشد. تا هنگامیکه ایشان از نجف به کربلا برای زیارت تشرف پیدا کرده و پس از عبور از خیابان عباسیه (خیابان شمالی صحن مطهر) و عبور از درِ صحن، در آن دالانی که میان درِ صحن و خود صحن است و نسبتاً طویل است، شخصی به ایشان میگوید: ابوالفضل (ع) کعبهی اولیا است.
مرحوم قاضی همینکه وارد رواق مطهر میشود، در وقت دخول در حرم، حال توحید به ایشان دست میدهد و تا ده دقیقه میماند و سپس که به حرم مطهر سیدالشهدا (ع) مشرف میگردد، درحالیکه دستهای خود را به ضریح مقدس گذاشته بود، آن حال، قدری قویتر دست میدهد و تا یک ساعت باقی میماند. دیگر از آن به بعد، مرتباً و متناوباً و سپس متوالیاً حالت توحید برای ایشان بوده است.
هل مِن ناصر...
مرحوم آیة الله آقانجفی قوچانی در «سیاحت شرق» چنین مینویسد: به قدر هزار قدمی که رفتم، آفتاب از جلو روی و گرم، رملها نیز داغ، که کف پاها میسوخت. تشنگی بر من غلبه کرد. خود را به گروهی از زوّار رساندم، سؤال کردم: آب دارید؟ گفتند: خیر.
از آنها گذشتم، دویدم به دستهی دیگر خود را رساندم، آنها هم آب نداشتند. به قدر نیم فرسخ دویدم و به چند دستهی زوار، خود را رسانیدم؛ آب نداشتند؛ چون منزل نزدیک؛ و سواره هم میرفتند، آب لازم نداشتند.
مأیوس شدم، از یک طرفِ راه، شروع کردم به دویدن، هر چه رطوبت در بدنم بود، تمام به عرق؛ و حرکت تند؛ و گرمی آفتاب، خشکید. به شدت تشنه شدم. حال، برق گنبد و سیاهی باغات کربلا در مقابل من پیدا شد. من به فکر صحرای کربلا و تنهایی سیدالشهدا (ع) و آن لشکر زیادی که دور او را گرفته بودند، افتادم. مرا گریهی شدید رخ داد. برای اینکه صدای گریهی مرا، زوار نشنوند، دویست قدمی از آنها دور شدم، مثل آهویی در این بیابان میدویدم و صدا به گریه بلند و اشک مانند باران به صورت و ریش و زمین، ریزان بود.
گاهی صدای «هَل مِن ناصِر» آن حضرت را به گوشِ خیال میشنیدم؛ و من هم صدای «لبیک» با گریه بلند میداشتم و به شدت میدویدم به حدی که از خود بالکل فراموش شدم. دیدم لشگر به خیمههای حسینی هجوم آورده، شعلهی آتش و دود از خیمهها بلند گردید.
چشمها را به سیاهی کربلا دوختم و حالات رنگارنگ آن صحرای غمانگیز بر من عبور میکرد. به خدا قسم که نمیفهمیدم پاها در این دویدن، به گودال میافتد و یا بهروی خارها قرار میگیرد! یکدفعه از میان خیمهها مثل اینکه زنها و اطفال بیرون دویدند و به صحرای جنوبی خیمهها که رو به طرف نجف است، پراکنده شدند. بعضیها چادر به پا پیچیده به زمین میخوردند؛ من هم سر از پا نشناخته تا مگر برسم و خود را فدا کنم؛ که ریشهی علفی به پنجهی پا، بند شد، با آن تندی که میدویدم، محکم به زمین خوردم. با آنکه پنجهی پا مجروح شده بود، دویدم. ملتفت نشدم، شش دانگ حواسم متوجه آن صحرای هولناک بود.
در این دو فرسخ و نیم مسافت، از گریه و ناله و دویدن نایستادم تا آنکه در کوچهی کربلا واقع شدم و چشمم به در و دیوار و عمارات کربلا افتاد! آن وقت به خود آمدم، از خجالت و حیای از مردم، اشکهای خود را پاک نمودم و از دویدن ایستادم و کفشهای بیپاشنه را به پا کردم و عبا را به دوش انداختم.
از حوضخانهی صحن سیدالشهدا، امام حسین (ع) وضو گرفته، داخل حرم شدم و یک ساعتی زیارت نمودم. بیرون شدم، رفتم به زیارت ابوالفضل العباس (ع)؛ و از آنجا بیرون شدم؛ باز آمدم به صحن سیدالشهدا (ع).
همانطور در گوشهای، سرپا ایستاده بودم که بعضی از رفقا را ملاقات کنم. ساعت دو به غروب بود، در آن بین، صدای ساعتی که بالای سر در صحن سیدالشهدا (ع) بود –و از نمرهی ساعت کوچک صحن نو مشهد مقدس بود– بلند شد. وقتی که خوب به صدای زیر او گوش دادم، دیدم به طور فصیح میگوید:
«هَل مِن ناصِر... هَل مِن ناصِر... هَل مِن ناصِر» تا ده مرتبه تمام شد. لرز و لرزه در بدن من پیدا شد، گوش را تیز کردم که از کجا، جوابی میرسد؟ و چشمها پر از اشک شد که جوابی پیدا نشد، که یک مرتبه از صحن حضرت اباالفضل (ع) صدای ساعت بزرگ او به صورت بم و کلفت بلند گردید: «لبیک... لبیک... لبیک» تا ده مرتبه؛ آن صدا هم تمام شد. اشکهای خود را پاک کردم، گفتم: های، بگردم وفاداریت را، باز تویی که جواب دادی! خوشحال شدم که هنوز «ناصر» هست و از خوشحالی باز اشکهایم روان شد.
یک مرتبه به فکر تشنگی بین راه افتادم و همانطور در عالم خیال با خود آمدم، آمدم؛ تا وضو گرفتم و به حرمین زیارت نموده، برگشتم تا به همین نقطهای که ایستادم، دیدم در هیچ نقطه، آب نخوردهام، تشنه هم نیستم! حالا این از راه طبیعی به چه نحو ممکن است و من از کدام آب سیر شدهام [معلوم نیست]!
ارائه شده توسط استاد، انتشار به تاریخ 8ر7ر1396
التماس دعا ی خیر - الّلهم عجّل لِولیک الفرج
منبع: کانال اطلاع رسانی حاجیه خانم اکبری - روحشان در اعلی علییین با ائمه اطهار محشور باد.