چه دلگشاست هر روز کنار مضجع شریف و نورانی علیابنموسیالرضا علیهالسلام، سفرهی حدیث و روایت بگسترانیم و دعوت کنیم از محبان حضرت، به تناول کردن.
زیارت، عبادتی نیست که تنها انجامش دهیم، باید دوستان و آشنایان خود را وداع کنیم تا هرکدام کاری، دردی، مشکلی، آرزویی دارند باخبر شده، التماس دعایی بگویند و امیدوار شوند که با دعای شما، حاجت روا خواهند شد. و چرا نشوند؟!
اصلاً شاید حضرت، دعوتت کرده تا برای فلانی در حرم دعا کنی. زیرا خداوند، رفع مشکلات او را به دعای تو زائر رضوی قرار دادهاست؛ و نجات تو را در محشر به شفاعت او! مگر این روایت را فراموش کردهای که فرمودند: روز قیامت، گنهکاری را به سوی دوزخ میبرند که ناگهان، صدای کسی بلند میشود: "خدایا، اجازهی شفاعت او را به من بده"، خداوند اذن میدهد. مرد گنهکار میپرسد: تو کیستی و چرا مرا شفاعت کردی؟ جواب میدهد: به خاطر حقی که بر گردنم داری! میگوید: چه حقی؟! من اصلاً تو را نمیشناسم! جواب میدهد: وقتی از صمیم قلب و با حضور قلب برای بندگان گرفتار و گنهکار خدا دعا کردی، دعایت مستجاب شد. من، هم هدایت شدم و هم از گرفتاری نجات پیدا کردم. پس امروز، نوبت من است که تو را شفاعت کرده، نجاتت دهم!
آری، به خدا قسم، چه بسا شما را حضرت بطلبد تا مرا نجات دهد!
ای کاش، دلیل هر اتفاق را در مسیر زندگی، درست درک کنیم. آری، در هر چیزی، سرّی وجود دارد که هم باید اهلش شوی و هم باید حفظش کنی.
از مرحومه استاد خانم مالک دستور داریم که: وقتی به زیارت امام رضا علیهالسلام مشرف شدید، حتماً قبور علما و اولیای الهی را که در مشهد دفن هستند تا حد امکان، زیارت کنید و آنها را نزد حضرت شفیع قرار دهید.
طبق دستور ایشان، بنده در هر بار زیارت، حداقل هفت قبر از قبور علما را زیارت میکنم و اگر توفیق یار شود به دیدار چند عالم میروم.

یکی از قبور نورانی که مقید به زیارتش هستم، قبر عالم بزرگوار مرحوم آیت الله معصومی اشکوری، در پارک گل شور است. از چندین سال قبل، آن قبرستان قدیمی را تبدیل به پارک کردند اما مزار آقا، در میان پارک باقی مانده بود. میگویند وقتی با بولدوزر، قبرستان را زیر و رو میکردند، مزار آقا، زیر و رو نشد، پس قرار شد همچنان باقی بماند و باقی ماندهاست. اما این بار که با ذوق به زیارتش رفتم، با وضعی روبرو شدم که برایم قابل باور نیست!
روز گذشته با اشتیاق فراوان و به نیابت از دوستان حرکت کردم به سمت مزار ایشان. مزار، همیشه از جلوی درب پارک پیدا بود اما امروز اینطور نبود، باید مسیری را پیاده میرفتم تا به در ورودی برسم. رفتم؛ وقتی رسیدم؛ مشاهده کردم، مزار با دیواری از پارک جدا شدهاست. به ناچار از در وارد محوطه شدم، با کمال ناباوری دیدیم محوطه، تبدیل به پارک بانوان شده! خانمها گروه گروه، دور هم نشسته، مشغول آش خوردن، چای نوشیدن و توپ بازی کردن هستند. پارک، گلکاری و چمنکاری شده، خیابان بندی شده و وسایل بازی فراهم شدهاست.

اما تنها مکانی که اصلاً آباد نشده، مزار آقاست! همچنان چند پله میخورد، پایین میرود و یک سقف آهنی، مانند آلاچیق و عکسی از آقا به ستون آهنی آویزان؛ نه حتی یک خط نوشته در معرفی ایشان!!! که بوده؟ کجا بوده؟ چه کرده؟ چه نوشته؟ چه حکایتی داشته؟! شاید یک نفر از خودش پرسید: چرا مزار این مرد، در میانِ پارک بانوان باقی مانده؛ او کیست؟! دریغ ازیک خط!!!
راستی او کیست؟!
از اهالی گیلان بود و در رحیم آباد زندگی میکرد. به گفتهی بزرگان و موثقینِ آن زمان و عالمان این زمان، دارای کشف و کرامتهای زیاد و دارای اسم اعظم بوده که از اسرار الهی است و موهبتی است که به قابلان و به کسانی که اسراری میدهند، مرحمت می کنند و شرطش این است که حفظ اسرار، از نااهلان کند.
در حدیث داریم که: اظهار مطالب غیبی، برای شخص ناوارد، از بدترین بدیها نزد خداوند است. زیرا خداوند، غیور است و دوست ندارد سرّش فاش شود. سرّ درونِ حرم، باید در حرم بماند و در خارج از حرم، زشت و ناپسند است.
آری، هر که را اسرار حق آموختند مُهر کردند و دهانش دوختند
بنابراین، غیرت خداوندی با هر کس که سرّ خدا را افشا کند در معارضه بر میخیزد و او را ساقط میکند و از حرم بیرونش میکند. و این اخراج، برای کسی که بفهمد، بزرگترین عذاب است. کم کم آن اسرار را از او میگیرند و فقط علمش میماند.
رسول خدا(ص) فرمودهاند: هیچ کس از خداوند غیورتر نیست و به همین جهت است که زشتیها و بدیها را حرام کرده؛ چه ظاهر باشد یا باطن. و هیچ کس از خداوند، دوستدارندهتر نیست که عذر مردمان را بپذیرد. به همین جهت، انبیا را فرستاده تا مردم را بشارت و بیم دهند. و هیچ کس، دوستدارندهتر از خداوند نیست که او را بستایند و مدح نمایند و به این علت است که به مردم، وعدهی بهشت داده تا اینکه خلایق، بسیار او را بخوانند و او را مدح کنند.
پس فرمود: خداوند از سرِ غیرت، زشتیهای باطن و ظاهر را حرام کرده و فرمود: مراد از بدیِ باطن، افشای اسرار الهی است.
بگذریم که ورود به این مطالب، در حدّ من نااهل نیست. برویم سراغ جناب اشکوری که دارای اسم اعظم بود.
روزی از خانه بیرون آمد، صدای گریهی پیرزن همسایه، توجهش را جلب کرد. جلو رفت و پرسید: چه شده؟ گفت: گاوم مردهاست. من با داشتن چند کودک چه کنم، چگونه امرار معاش کنم؟ آقا گفتند: گاوت کجاست؟ پیرزن او را کنار جسد گاو برد، آقا چیزی گفت و اشارهای کرد، گاو زنده شد، برخاست با سینههای پر از شیر.
همان شب به ایشان گفته شد "آمادهی مرگ باش، با افشای سرّ خداوند، دیگر عمری برای زندگی نداری" حرکت کرد و به خراسان آمد، بیمار شد و آنگاه وفات نمود درحالیکه هنوز چهل و چند سال داشت!
اما مردان الهی، اسرار را به گور نمیبرند به شکل سرّی برای دیگران میگذارند تا اهلش زحمت بکشند و به دست آورند، ایشان هم اسم اعظم را در کتاب «دو چوب و یک سنگ» باقی گذاشته!

کتاب کمیابی است، وقتی آن را مطالعه کنی، بسیار ساده و معمولی است. یکی از بزرگان گفت: به سختی کتاب را پیدا کردم، چندین بار خواندم، چیزی پیدا نکردم، ناراحت شدم و گفتم: آقا! چرا مردم را سرگردان کردهای این چه کاری است؟!
شب به خوابم آمد و گفت: من اسم اعظم را روی جلد کتاب نوشتهام، تو داخل کتاب دنبالش میگردی! فردا دو تا چوب عمودی کنار هم در باغچه فرو کن، یک سنگ هم کنارش بگذار و نگاهش کن، آن اسم اعظم خداوند است! چنین کردم، خوب نگاه کردم، مشاهده کردم ۱۱۰ است! آری، علی(ع)، اسم اعظم خداوند است؛ البته تا که بگوید!
حالم خوش نیست، مزار او تبدیل به پارک بانوان شده؛ و چیزی که حالم را بد کرد اینکه درست در نزدیکِ مزارش، دو میز سنگی شطرنج برای بازی بانوان قرار دادهاند!
راستی، چرا شعائر الهی، حرمتی برای ما ندارند؟!
صلواتی به روح پاکش هدیه کنیم.
عکسها از نت
التماس دعا ی خیر - الّلهم عجّل لِولیک الفرج
منبع: کانال اطلاع رسانی حاجیه خانم اکبری - روحشان در اعلی علییین با ائمه اطهار محشور باد.