بفرمایید یک لقمه معنوی نوش کنید: یک لقمه عشق و عقل
یک لقمه از کنار سفرهی گستردهی جناب زینب کبری – سلام الله علیها
روز ۱۵ رجب را مصادف با رحلت بیبی دو عالم، زینب کبری (س) دانستهاند و در این مجال، زینبیها یک بار دیگر در مقابل این مقام، سر تعظیم فرود میآوردند و آرزو میکنند تا توفیق، رفیق شود و بتوانند جرعهای نابتر از عشق و شور زینبی را بچشند و درک کنند.
اما من اعتقاد دارم که وقتی کسی برای زینب (س) مینویسد، فقط خودش باید بخواند؛ و وقتی از زینب (س) میگوید، فقط خودش باید بشنود؛ و همیشه این ترس را باید داشته باشد، در حیطهی وجودی این یگانه بانوی عالم، به نوبهی خود، قلم فرسایی و سخنوری محدود و ترسناک است و هر کس باید سعی کند که کتابِ زندگی زینب (س) را در قلبِ خودش ورق بزند و برای خودش قرائت کند.
اما شما نوشتهی امروز را به عنوانِ دلنوشتهای نگاه کنید و ایرادها را بر این بینوا ببخشید.
بسیار فکر کردم که از کجا شروع کنم. از نام مبارکش که «زین اَب» است؛ آن هم «اَبی» مانند علی (ع)؛ و آن هم نه بشر او را «زین اَب» بداند بلکه خدایش که نام علی (ع) را از نام «العلی العظیم» خود برگرفته، نام این دختر را زینتِ دامن پدر نهاده و امر فرموده بر پیامبرش که جز این نام، بر او ننهید.
از استوانه بودنش برای اسلام و ولایت.
از صبرش که صبرِ صابران را تحت الشعاع قرار داد و به انواع صبرها، یک نوع صبر اضافه کرد؛ که صبر هم به آن می بالد؛ «صبر الشاکرین»
از عقلش که او را عقیلهی بنی هاشم لقب دادهاند، نه هر کس، بلکه عقلِ کل و انسانِ کامل؛ معصوم (ع) این لقب را به او دادهاند.
از صفاتش که صاحب نظران را عقیده بر این است که تمام صفات و خصالی را که یک امام باید داشته باشد، در بیبی زینب (س) جمع بودهاست.
قلم را به حال خود گذاشتم، دیدم نوشت:
مهمترین درس که معلمانِ عالم بشریت در مکتبِ خلقت بیان کردهاند، عشقبازی و پاکبازی در راه معبود است. این عشقبازی، پاکبازی و مهرورزی، در همه جا و همه زمان و همه مکان ممکن است، چه جبههای در کار باشد چه نباشد!
وصف عشق گفتن، آن هم عشق معنوی و حقیقی، در توان ما نیست اما وقتی خوب نگاه میکنیم، میبینیم که این عشق با همهی شور، شعور، هیجان، آتش، حرکت و جوششِ خود، سر از کربلا درآورده و قطعاً قدرت و حرارت عشق است که یک واقعهی یک روزه را تا تاریخ هست و بشریت، زنده نگاه داشته و میدارد. آن هم زندهای پویا، آن هم پویایی به سوی آسمان و ملکوت.
خوش به حال ما که سلسله جنبانِ عشقی مانند حسین (ع) داریم. امیدوارم این عشق و محبت همواره در دلهای ما زنده بماند تا به برکت صاحبِ این عشق، حسین(ع) که فانی در خداست، عشقِ ربوبی در دلمان شعله بکشد و به دیرِ مغان راه یابیم.
اما انصاف نیست وقتی از عشق در کربلا میگوییم، از عقل نگوییم زیرا عشق اگر در همه جا تنها باشد، در کربلا تنها نیست، دوشادوشِ عقل است و در معیّت هم، راه میپویند.
عقل را چگونه باید تعبیر کنیم؟
اگر عقل همان قوهی ناطقه و عقل ابزاری باشد، باید بگوییم که هم اصحاب امام حسین (ع) این عقل را دارا بودند و هم طرف مقابل او، آنها نیز عقل داشتند به حسب ظاهر. پس چگونه است که یک طرف در اعلی علییّن است و دیگری در اسفل السافلین؟ یک طرف برتر از مَلَک است و دیگری پستتر از حیوان؟
جواب آن است که در سپاه حسینی، عشق بر عقل حکومت میکند و در طرف مقابل، هوس حاکم بر عقل است. در هر دو مورد، عقلِ ابزاری مأمور برنامهریزی است، ولی یک جا، برنامه میریزد که چگونه در خدمت عشق باشد و در اینها عشق خدایی، که همان خودِ خداوند است حاکم بر عقل ابزاری است تا اینکه عاشق را از خویشتنِ خویش رها سازد و تا جنتِ خودِ خداوند بالا ببرد «وَادْخُلِی جَنَّتِی»
اما در طرف مقابل، عقل ابزاری آمدهاست در خدمت هوی و هوس، خودخواهی، خودبینی و لجامگسیختگی. این عقل، برنامه ریزی میکند تا همه چیز را به درون آن نفس و به درون خود بکشد؛ که همانند جهنم میباشد. میتوانیم هوی پرستی و خودپرستی را هم عشق بنامیم، دو عشق را مقابل هم قرار دهیم «عشق خدا» و «عشق نفس».
آری، در سپاه مقابل هم، عشق است و عقل، بندهی عشق است. عشق دنیا، عشق مال، عشق مقام، عشق شهرت، عشق ثروت و عشق شهوت. عقل در هر دوی اینها برنامه میریزد که هر کدام را به معشوق خود برساند. این نوع عقل را عقل جزئی مینامند و در مقابلش عقلی به نام عقل کلّی وجود دارد. عقل کلّی، حاکم بر نفس و خودخواهی میشود و عقل جزئی تحت هوای نفس، اسیر میگردد. معمولاً عقل جزئی، عشقهای واقعی و معنوی را درک نمیکند، فنا در لقا را درک نمیکند. اهل لذتهای معنوی و شرابهای ناب ربّانی نیست. او فقط از «من» سخن میگوید، هستی من، خانمان من، بود و نبودِ من، همه چیز در لذتهای نفس من.
اما عقل کلّی در خدمت معشوق است؛ آن هم معشوق واقعی و حقیقی، نه مجازی.
اگر واقعاً کسی را دوست بداری و به او عشق حقیقی داشته باشی، چهقدر آرزو داری که دهان باز کند و امری کند! «من» حجاب معرفت میگردد، حکایت دو سپاه کربلا نیز همین است.
اگر در زندگی آمدی و انتخاب کردی که در خدمتِ ولیّ خدا باشی و به ولیّ خداوند عشق ورزیدی، به عقلِ کل پیوستهای و عقل تو همچون غل و زنجیری میشود در پای نفس و عقل جزئی. آنگاه عقلت در خدمت عشق خواهد بود.
امروز که روز رحلت حضرت زینب (س) است و غوغای اشک در زمین و آسمان برپاست، عقل و عشق را میبریم به دَرِ خانه اش. به درِ خانهی کسی که همه چیز دوباره از او آغاز شد. نیکبخت و مَحرمی که از یک سو، کوهِ عقل و معرفت بود چنان که عقیلهیبنیهاشم لقب گرفت و از سوی دیگر دریای عشق بود و عاطفه؛ عقل کاملی که در مکتب ولیّ خداوند شعلهور شده و در خدمت عشق قرار گرفتهاست.
آری، امروز روزی است که باید از زینب (س) گفت و خواست و گرفت و رسید.
چرا عقیله ی بنی هاشم نباشد؟! کسی که در دامان زهرا (س) زاده شده و پرورش یافته، از مشکات نبوت پیامبر (ص) و ولایت علی (ع) نور گرفته و پا به پای حسن (ع) و حسین (ع) رشد یافته است؛ پنج معصوم (ع)، پنج کامل العقل، پنج عقل کلّی.
عشق او نیز به این پنج تن نگفتنی است و به پنجمین، مثال زدنی است. داستانی که بر سَرِ هر بازاری است.
اگر از ترکیب زیبای «عقل و عشق»، کربلا و نهضت حسینی به وجود آمد؛ و کار حسین (ع) عاشقانه است و فوقِ عقل جزئی و عقل ابزاری؛ و عینِ عقل کلیّ است؛ این دو چیز به طور کامل در وجود زینب (س) هم تجلی یافت و حرکت حسین (ع) را تکمیل کرد و تداوم بخشید وگرنه در کربلا ،خونها را میریختند و میشستند و آنجا را به یک مزار بینشان تبدیل میکردند که حتی آواز جغدی هم از آن به گوش نمیآمد و هیچ پیامی از آن به هیچ مکان و زمانی نمیرسید.
اما زینب (س) قلب تپندهی کربلا شد که خون حسین (ع) یعنی ثارالله را، یعنی خون خدا را در رگ زمین و زمان از کربلا تا کوفه، از کوفه تا شام، از شام تا مدینه و از آنجا تا همیشهی تاریخ و تا همه جا به جریان انداخت. حماسه را هم تکمیل کرد و هم تکثیر کرد درحالیکه در آن زمان پنجاه و شش سال سن داشت. حسین (ع) پنجاه و هفت ساله بود، یعنی پنجاه و شش سال بیفاصله و بیواسطه در کنار حسین (ع) زندگی کردهبود و زیباترین عشقی را که بر روی زمین میشود تصور کرد به برادر داشت. و در یک روز پا به پای حسین (ع) حرکت کرد، حماسه آفرید، داغ دید، رنج کشید و یک قدم هم از حسین (ع) جلوتر رفت و علاوه بر همهی آنها، داغ حسین (ع) را هم دید و پای سرِ برادر، به تکمیل و تکثیر حماسهی او پرداخت.
زینبی باشیم.
ای فلق عصمت و خورشید شرم ای دل خورشید ز روی تو گرم
روشنی صبحی اگر در شبی حیدر کراری اگر زینبی
وامگذار لب تو راستی گفتی و چون شعله به پا خاستی
بانگ رسای تو ستم سوز شد کشته مظلوم تو، پیروز شد
خواست که غم دست تو بندد ولی غم که بُود در بر دُخت علی؟
قامت تو قامت غم را شکست دخت علی را نتوان دست بست
ای دل دریا، دل دریای تو عرش خدا منزل و مأوای تو
دختر تنهای خدا بر زمین خواهر آزادی و فرزند دین
آنچه تو کردی به صف کربلا کردهی مخلوق بُوَد یا خدا؟
صلوات
24ر1ر1396
التماس دعا ی خیر - الّلهم عجّل لِولیک الفرج
منبع: کانال اطلاع رسانی حاجیه خانم اکبری - روحشان در اعلی علییین با ائمه اطهار محشور باد.