سوم محرم 1396
▪️محورهای سخنرانی ۳ محرم، ۲ مهر ۱۳۹۶
🔹عنایت ائمه و معصومین علیهمالسلام به روضهها
🔹خواندن روضهی ابیعبدالله (ع) برای پیامبر (ص)
🔹چهطور یک زمین، کربلا میشود؟
🔹عبور انبیای الهی از سرزمین کربلا
🔹رسیدن امام حسین (ع) به کربلا
🔹برای اینکه ما کربلایی و عاشورایی شویم، باید چه کنیم؟
🔹مطالب در باب آیهی آخر سورهی کهف
مشروح سخنرانی در ادامه مطلب (برگرفته از اینجا)
بسم الله الرحمن الرحیم
یا فاطمة الزهرا اغیثینی
سوم محرم 1439- 2 مهر 1396
محورهای سخنرانی
عنایت ائمه و معصومین علیهمالسلام به روضهها
خواندن روضهی ابیعبدالله علیهالسلام برای پیامبر صلیاللهعلیهوآله
چطور یک زمین، کربلا میشود؟
عبور انبیای الهی از سرزمین کربلا
رسیدن امام حسین علیهاسلام به کربلا
برای اینکه ما کربلایی و عاشورایی شویم، باید چه کنیم؟
در باب آیهی آخر سورهی کهف
عنایت ائمه و معصومین علیهمالسلام به روضهها
وقتی کسی را بیبی میگویند به علت سن زیاد او است خانم رقیه علیهاالسلام را بیبی میگفتند به چند علت:
1- به علت مصیبتهایی که دیده بودند. 2- به علت صدمات زیاد، دست به پهلو و دولا دولا راه میرفتند. 3- صورت رقیه علیهاالسلام را نگاه میکردند مانند صورت کودک نبود صورت ایشان مانند صورت پیرزن چروکیده شده بود.
زینب علیهاالسلام فاتحة الکتاب صبر است. در قرآن هر چه هست در سورهی حمد هست. زینب فاتحة الکتاب صبر است یعنی هیچ بلایی در این هستی نیست مگر اینکه بر سر زینب علیهاالسلام آمده است و هر سختی که شما تصور کنید بر سر زینب علیهاالسلام آمده است و در مقابل همهی اینها صبوری ورزیده و این بانوی صابر یک بار در کربلا زانویش لرزیده و آن هم روز سوم که وارد کربلای معلی شدند.
هر وقت روضهای خوانده میشود نه مهدیه، نه حسینیه بلکه هر خانهای که حتی سه نفر در آن جمع شوند و روضهی ابیعبدالله خوانده شود حتی هیئتهایی که بچهها میزنند انشاءالله یکی از بزرگان، آنجا نظر دارند.
بعضی از مکانها آنقدر مقدس است که پنج تن میآیند و آنها یک نفس میدهند و آن وقت شما گریه میکنید و اگر آنها نفس ندهند ما نمیتوانیم گریه کنیم. تا حضرت فاطمه علیهاالسلام فریاد نزنند: یا رقیه، اشکی از چشم کسی جاری نمیشود؛ و ایشان که آرام میشوند شما آرام میگیرید وگرنه بعد از این روضهها آرامشی نمیآمد.
روضهخوان قهاری بود گفت روزی بچههایی که در کوچه خیمه زده بودند از من خواسته بودند که بروم برای آنها روضه را بخوانم. من دیدم چند تا بچه هستند گفتم آخر شب میآیم بچهها قبول کردند. دو شب رفتم و شب سوم خسته بودم و رفتم خانه گفتم اینها سنج و دهُل میزنند و میروند؛ و رفتم خوابیدم. دیدم صدیقهی طاهره علیهاالسلام بالای سرم نهیب زدند و فرمودند: فلانی خوابیدهای؟ عزاداران حسین، در هیأت منتظر تو هستند. از خواب پریدم با ترس و لرز وضو گرفتم و رفتم، بچهها منتظر بودند، برایم چای آوردند و دیدم چای جوشیدهاست به استکان لب زدم و آرام چای را کنار کوچه ریختم و نخوردم. روضه را خواندم و به خانه رفتم شب دوباره حضرت فاطمه علیهاالسلام به خوابم آمدند و فرمودند: چای هیأتشان را نخوردی؟ من چایشان را دم کرده بودم تو دیر رفته بودی چای جوشیده بود.
از مرحوم میلانی نقل است که میگفتند: پدرم بسیار از مرگ میترسید به طوری که اگر مجلس عزا میرفت بیمار میشد. پدرم بیمار شد چند روز خوابید و حالش وخیم شد و به حال احتضار رسید کمکم پاها یخ کرد و چشمها از اضطراب میگردید و لبها می لرزید و آرام نمیشد. بلأخره بعد از مدتی، این حالت سکرات آرام شد و صورت و چشمها آرام شد و لبخندی به لب پدرم آمد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.من گریه میکردم که پدرم با آن ترسی که داشت شب اول قبر را چه کردهاست؟ پدرم به خوابم آمد و از او پرسیدم پدر جان این مرحلهای را که عمری از آن میترسیدی چه طور گذراندی؟
پدرم گفت: خیلی سخت بود. عزرائیل را دیدم، نمیدانی که چقدر سخت بود. امیرالمومنین آمدند، میترسیدم؛ پیامبر آمدند میترسیدم؛ حسن و حسین علیمالسلام آمدند میترسیدم. مهدی عجلاللهفرجه آمد، میترسیدم و ترسم آرام نمیشد. ناگهان دیدم فاطمة الزهرا علیهاالسلام وارد شدند، نگاهی به من کردند و ترسم را گرفتند و آرامش آمد و قلبم آرام شد و به اشارهی حضرت زهرا علیهاالسلام ملک مرگ مثل مویی که از ماست بیرون میکشند، به راحتی جانم را قبض کرد و گرفت. اگر زهرا علیهاالسلام نمیآمد نمیدانم چه اتفاقی می افتاد؟
یا فاطمه جان مضطربیم و دلشوره داریم، فاطمه جان نگرانیم تو را به آن دست و بازوی ورم کردهی نوهات تو را به آن ابالفضلت، دستهای ما را بگیر.
خواندن روضهی ابیعبدالله علیهالسلام برای پیامبر صلیاللهعلیهوآله
یکی از بزرگترین نعمتهای خداوند تبارک و تعالی این است که بشر از آینده اطلاع ندارد و هر حادثه و اتفاق و هر شادی و غم که میخواهد در زندگی ما رخ بدهد، امروز از آن خبر نداریم و اگر خبر داشتیم تا وقوع آن حادثه، اوقات و زندگی برای ما تلخ میشد. اگر به مادری بگویند بچهای که در بطن توست در سن سی سالگی بر اثر حادثه و یا جنگ به بدترین وضعی کشته میشود، به روزگار آن مادر چه میآید؟ به همین خاطر است که خداوند تبارک و تعالی آینده را پنهان نگه داشتهاست و هیچ کس نمیتواند بگوید که چند سال بعد، آیندهی شما چه میشود زیرا خداوند هر ساله در شبهای قدر مقدرات را تغییر میدهد.
اما در خاندان عصمت و طهارت این گونه نبود. برای رسول اکرم صلواتاللهعلیهوآله، پنج مرتبه جبرئیل آمد و تمام وقایع کربلا را مو به مو برای ایشان بیان کرد و ایشان برای امیرالمومنین علی علیهالسلام بیان کردند و هر دو برای صدیقهی طاهره بیان کردند.
وقتی اباعبدالله دنیا آمدند پیامبر صلواتاللهعلیهوآله در حجرهی دیگر بودند و شتاب داشتند حسین علیهالسلام را ببیند و ایشان صدا زدند امالفضل! نور چشمم را بیاور تا ببینم. امالفضل گفت: یا رسول الله مشغول تطهیرش هستیم. پیامبر صلواتاللهعلیهوآله فرمودند: تو تطهیرش میکنی؟ او تطهیر شده ی خدایی است نور چشمم را بیاورید. امالفضل، حسین علیهالسلام را آورد. پیامبر صلواتاللهعلیهوآله نگاه کردند و گفتند چرا پارچهی زرد؟ رنگ زرد برای نوزاد خوب نیست پارچه سفید بیاورید.
پیامبر پیشانی و دستها و لبهای حسین علیهالسلام را بوسیدند و لب را گذاشتند بر حنجر حسین علیهالسلام که ببوسند، جبرئیل نازل شد و گفت لبهایتان را برندارید میخواهم ماجرایی را برایتان تعریف کنم. یا رسول الله! در فلان سن و در سرزمین کربلا خنجر آب دیده به این حنجر میکشد. پیامبر صلواتاللهعلیهوآله پرسید: آیا میبُرند؟ جبرئیل گفت: از این جا نه، با اهانتی برمیگردانند و از قفا سر از بدن او جدا می کنند. پیامبر صلواتاللهعلیهوآله شروع به گریه کردند و علی علیهالسلام آمد و گفت یا رسول الله بلا به دور باشد چه خبر است؟ پیامبر صلواتاللهعلیهوآله تعریف کردند و علی علیهالسلام گریه کرد. زائو در اتاق کناری است، بلند شد و دست به دیوار آمد به آن اتاق و پرسید: چه خبر شده چرا گریه میکنید؟ ماجرا را تعرف کردند.
فاطمه علیهاالسلام آمدند قنداق را گرفتند و شروع کردند به نوازش کردن: حسینم، میوهی دلم، کودکم. یا رسول الله به چه جرمی حنجرش را زخمی میکنند؟ پیامبر صلواتاللهعلیهوآله فرمودند: آن موقع، او طفل نیست، آن موقع من نیستم، تو هم نیستی، پدر و برادرش هم نیستند او به کربلا کشیده میشود و در آنجا چنین و چنان میشود. فاطمه علیهاالسلام ناگهان قنداق در بغل فریاد زدند و نگاهی کردند و فرمودند: پسرم! کاش بودم برایت اقامهی عزا میکردم.
هاتفی از آسمان ندا داد: مردمی در آخر زمان میآیند و هر ساله نوبهنو و داغ برای پسرت اقامهی عزا میکنند و مجلس او را گرم میگیرند به مانند مادری که برای بچهاش ضجه میزند به نیابت تو زهرا ضجه میزنند بر فرزند غریبت حسین بن علی علیهالسلام. این وعدهی اول بود.
وعدهی دوم وقتی بود که ابیعبدالله چهارماهه بودند و ام الفضل پرستارشان بود. پیامبر صلواتاللهعلیهوآله به امالفضل گفت حسین را بیاور و بگذار در بغلم. حسین علیهالسلام را آورد و در آغوش ایشان گذاشت و پیامبر صلواتاللهعلیهوآله شروع کردند به نوازش کردن و شعرهای حماسی خواندن. حسین علیهالسلام در دامن پیامبر قطره اداری کردند که امالفضل با شتاب، ایشان را از آغوش پیامبر صلواتاللهعلیهوآله برداشت. با این شدت عمل، حسین علیهالسلام گریه کرد. پیامبر صلواتاللهعلیهوآله فرمودند: امالفضل چه کردی؟ کاری که حسین کرد با آبی پاک میشد ولی دلشکستگی حسین را چگونه میشود جبران کرد؟
بلافاصله جبرئیل نازل شد و گفت: یا رسول الله! شما امروز طاقت گریه کردن حسین را نداری اما روزی حنجر حسین را با خنجر میبرند و جسد نازنینش غرق به خون تک و تنها در وادی کربلاست.
میگویند قلب پیامبر صلواتاللهعلیهوآله چنان شکست و آهی کشیدند و گریه کردند که 124 هزار پیامبر روحشان در ملکوت محزون شد و گریان شدند تا روزی که مهدی عجلاللهفرجه بیاید و انتقام خون ابیعبدالله علیهالسلام را بگیرد.
ایام عزاداری امام حسین علیهالسلام است اما زخمهای امام حسین علیهالسلام نباید ما را از افکار ایشان غافل کند و باید اینها را با هم ادغام کنیم.
به قول هفتاد درصد از منابع، کاروان بعدازظهر روز سوم محرم وارد کربلا شدند.
چرا خداوند به بعضی از زمانها، موجودات، افراد و… ویژگی مخصوصی عطا کردهاست که مانند ندارند؟ در جهان خیلی طلا و نقره وجود دارد چرا بعضی از آنها طلا و نقره ضریح حسین بن علی (ع) شدهاند؛ و یا یک سنگ کف سالنی میشود و در آن عمل حرام میشود؛ و یک سنگ میشود سنگ مزار حسین بن علی علیهالسلام؟ این انتخابها چگونه صورت میگیرد؟
امام صادق علیهالسلام فرمودند: اگر به نیت خالص یک ذره از تربت کربلا را به نیت، به مرده بزنید اگر زنده شد تعجب نکنید.
آمد نزد امام صادق علیهالسلام و گفت در ده ما زنی بود که همه میدانستند این زن بد نام، فاسق، زانی و… است حالا مرده و همه شکر خدا کردیم که مردهاست. حالا به جهت رضای خدا بردیم دفنش کردیم اما بدنش بیرون قبر میآید. امام رفتند داخل اتاق، در صندوقی را باز کردند و یک بقچه را درآوردند، یک صندوقچه درآوردند و آن را باز کردند و از داخل آن کیسهای درآوردند و با آداب خاص یک ذره خاک برداشتند و در دستمالی قرار دادند و به مرد دادند و گفتند این تربت کربلای جدم است ببرید بریزید در قبر، دیگر جسد بیرون نمیماند.
چطور یک زمین، کربلا میشود؟
امام صادق علیهالسلام فرمودند: خداوند تبارک و تعالی مخلوقات را آفرید؛ و زمینها و معادن را آفرید؛ و کوهها را آفرید و به هر کدام، یک امتیاز یا امتیازاتی داد و سپس ندا آمد حرف بزن خودت را معرفی کن. زمین کعبه را آفرید، به او گفت خانهام را روی تو بنا میکنم و هرکس در ایام حج بیاید و حج بگذارد و دور کعبه بگردد، اسمش تغییر میکند و حاجی میشود. کعبه به خودش نازید که بیت الله در روی من قرار میگیرد و … . ندا آمد فخر کردی؟ راهت را بیابان میگذارم و سخت میکنم و در گودترین نقطهی زمین قرار میدهم.
چشمهی زمزم را آفرید، آب گوارا و خنک میجوشید و ندا آمد خودت را معرفی کن. زمزم هم شروع کرد به مفاخره کردن. خدا فرمود فخر کردی و بلندی فروختی؟ شیرینی آبت را میگیرم و شورش کرد.
کربلا را آفرید و خدا به کربلا گفت به آب و خاکت یک امتیاز دادم که از فراتت هر که بنوشد شفاست و شفای هر دردی را در خاک تو قرار میدهم، حالا خودت را معرفی کن. کربلا گفت: «انا ارض الله المقدسة المبارکة؛ الشفاء فى تربتى و مائى، و لا فخر، بل خاضعة ذلیلُة لمن فعل بى ذلک، و لا فخر على من دونى، بل شکر لله فاکرمها و زاد فى تواضعیها و شکرها الله بالحسین علیه السلام و اصحابه»
زمین کربلا عرضه داشت: منم زمین خدا که من را مقدس و مبارک آفرید، شفا را در تربت و آب من قرار داد، هیچ فخرى نکرده بلکه در مقابل آن کس که این فضیلت را به من داده فروتن و ذلیل مىباشم، چنانچه بر زمینهاى دون خود نیز فخر نمىکنم بلکه خدا را شکر و سپاس مىکنم. پس خداوند متعال به واسطهی حسین علیهالسلام و اصحابش، آن سرزمین را مورد اکرام قرار داد و در تواضع و فروتنى و شکرش افزود.
کسى که براى خدا تواضع و فروتنى کند، حق تعالى او را بلند کند و کسى که تکبر نماید وى را پست و ذلیل خواهد نماید.
امام صادق علیهالسلام فرمودند: خداوند کربلا را پناه و جایگاه بیپناهان قرار داد؛ و محل رفت و آمد ملائکه شد؛ و محل آمد و شد مؤمنین و عاشقان شد. و برای تو در مقابل آن افتادگی که کردی من شأن عظیمی قرار دادم.
امام صادق علیهالسلام فرمودند: خداوند آنقدر به کربلا برکات داد که اگر مؤمنی پایش برسد به خاک کربلا و یک گوشه بایستد و یک دعا کند، خدا هزار برابر ملک همهی دنیا را به او میدهد؛ انبیاءاش را به کربلا و مفتخر کرد و گذر همهی انبیاءاش را به کربلا انداخت.
عبور انبیای الهی از سرزمین کربلا
عبور حضرت آدم علیهالسلام از کربلا
خطاب به آدم ابو البشر علیهالسلام که 300 سال در فراق حوا گریه کرده بود، ندا آمد که میخواهم وصلتان کنم. حوا عرفات بوده و آدم منا اما همدیگر را پیدا نمیکردند مثل یوسف و یعقوب که به هم نزدیک بودند.
خدا گفت بگرد و به طی الارض آدم به کربلا آمد. وقتی وارد کربلا شد، گرد ناراحتی و همّ و غم در وجودش پدیدار شد و قلبش به تنگ آمد. از جبرئیل علت را پرسید. جبرئیل گفت صبر کن. قدم آدم به سنگی برخورد کرد و افتاد و بر اثر اصابت سرش به زمین، خون از سر او جاری شد. حضرت آدم علیهالسلام ناراحت شد و سر به آسمان برداشت که، بار الها آیا گناه تازهای مرتکب شدهام که مرا اینگونه مجازات میکنی؟
از جانب پروردگار عالم ندا آمد که ای آدم! از جانب تو گناهی سر نزده است لکن این همان جایی است که: «یقتل فی هذه الارض ولدک الحسین علیه السلام ظلماً»
یعنی این، همانجایی است که فرزندت حسین علیهالسلام بر اثر ظلم، شهید می شود؛ و خداوند روضهی سیّد الشهدا را خواند و تو به موافقت با حسین علیهالسلام زخمی شدی. حضرت آدم علیهالسلام بر مصائب آن حضرت گریست. حضرت آدم علیهالسلام عرض کرد: خدایا آن حسین که در این جا شهید می شود، پیامبر میباشد؟ وحی نازل شد که ای آدم او پیامبر نیست، لکن نوهی پیامبر آخرالزمان و فرزند دختر آن پیامبر صلیاللهعلیهوآله، فاطمه زهرا میباشد.
ندا آمد قاتلش یزید است که اهل آسمانها و زمین او را لعن میکنند. آدم گفت: یا جبرئیل چه کنم؟ جبرئیل جواب داد: چهار مرتبه قاتل حسین را لعن کن و چند قدم کوتاه بردار، به کوه عرفات میرسی و حوا را میبینی که آن بالا منتظر تو است. پس با راهنمایی جبرئیل چهار مرتبه بر قاتلین حضرت سیّد الشهدا علیهالسلام لعن فرمودند.
فردی دو پیراهن نزد امام صادق علیهالسلام آورد و عرض کرد: من هنگام بافتن یکی از این دو پیراهن صلوات بر محمد و آل محمد میفرستادم و هنگام بافتن دیگری، لعن بر دشمنان محمد و آل محمد میفرستادم. شما کدام یک را اختیار مینمایید؟ امام صادق علیهالسلام پیراهنی را که با ذکر لعن بافته شده بود، انتخاب نمودند و فرمودند: من این پیراهن را بیشتر دوست دارم.
عبور حضرت ابراهیم علیهالسلام از کربلا
زمانی حضرت ابراهیم علیهالسلام از سرزمین کربلا عبور میکرد. آن حضرت سوار بر اسب بودند، ظاهراً آثار مصیبتهای سیّدالشهدا علیهالسلام بر آن حیوان آشکار شد و صیحهای کشید و با سر به زمین افتاد و بر اثر آن، حضرت ابراهیم علیهالسلام زمین خورد و سرش شکست. آنگاه برخاست و به درگاه خداوند عرضه داشت: بار الها خطایی از من سر زدهاست که اینگونه مجازات میشوم؟
پس جبرئیل نازل شد و عرض کرد: یا ابراهیم از تو گناهی سر نزده است! «لکن هنا یَقتل سِبط خاتَم النَّبیین و خاتَم الوَصیین فسال دمک موافقاً لدمه». یعنی چون در اینجا نوهی پیامبر آخر الزمان صلواتاللهعلیهوآله و فرزند خاتم الوصیین امیرالمؤمنین علیهالسلام به شهادت میرسد، پس خون تو ریخت تا موافق با خون آن مظلوم شود. آنگاه جبرئیل از مصائب کربلا گفت و حضرت ابراهیم علیهالسلام بر مظلومیّت فرزندش گریست.
ابراهیم علیهالسلام پرسید قاتل او کیست؟ ندا آمد: قاتل او ملعون است نزد آسمان و زمین؛ و آن روزی که قلم به امر خدا شروع کرد به نوشتن مقدرات و قانون خدا و مسائل حیات بر لوح؛ و خدا میگفت و قلم مینوشت. وقتی رسید به مسألهی حسین علیهالسلام و مسألهی کربلا، قلم نوشت: لعنت بر قاتل حسین علیهالسلام. وقتی این را نوشت هنوز خدا اذنش نداده بود ندا آمد: «فأوحی الله تعالی إلی القلم إنک استحققت الثناء بهذا اللّعن»؛ وقتی این را نوشتی پیش من مستحق ثنا شدی پس: «نون و القلم و ما یسطرون».
پس ابراهیم علیهالسلام دو دست خود را بلند کرد و یزید را بسیار لعن کرد و اسب او به زبان فصیح آمین گفت. پس ابراهیم علیهالسلام به اسب خود گفت: چه چیز دانستی که بر دعای من آمین گفتی؟ اسب گفت: ای ابراهیم! افتخار میکنم که تو بر من سوار شدی. چون لغزیدم و از پشت من افتادی، شرمنده شدم و یزید که لعنت خدای تعالی بر او است، سبب آن شد».
عبور حضرت موسی علیهالسلام از کربلا
در روایت آمده که حضرت موسی علیهالسلام با یوشع بن نون در بیابان مشغول گردش بود. وقتی که به زمین کربلا رسید، کفشش پاره شد و خاری در پایش فرو رفت و از آن خون جاری شد. پس عرض کرد: پروردگارا! چه از من سر زد (که برایم چنین پیشامد کرد)؟ «فاوحی الیه انّ هنا یقتل الحسین و هنا یسفک دمه فسال دمک موافقةً لدمه»؛ پس خداوند به او وحی کرد که در اینجا حسین علیهالسلام کشته میشود و خونش ریخته میشود و خون تو به جهت همراهی خون او جاری شد.»
عرض کرد: پروردگارا! حسین کیست؟ خطاب رسید که او نوه محمد مصطفی صلیاللهعلیهوآله و پسر علی مرتضی علیهالسلام است، جوجهی فاطمه الزهرا علیهاالسلام.
موسی گفت: قاتل او کیست؟ پس گفته شد: لعنت شدهی ماهیان دریاها، حیوانات وحشی بیابانها و پرندگان هوا میباشد. پس حضرت موسی علیهالسلام دستهای خود را بلند کرده بر قاتل حسین علیهالسلام، یزید لعن کرد و یوشع آمین گفت و از آنجا گذشتند.
همچنین شخصی روایت کرده است: در حیره در خدمت امام جعفر صادق علیهالسلام بودم. روزی با آن حضرت سوار شدیم و حرکت کردیم. چون به قریهای رسیدیم که محاذی ناصره و کنار شط فرات است، حضرت فرمود: آن است. پس فرود آمد و دو رکعت نماز گزارد. سپس فرمود: میدانی حضرت عیسی در کجا متولد شده است؟ گفتم: نه. پس با دست مبارک خود به نقطهای اشاره کرد و فرمود: در اینجا بود. آنگاه پرسید: میدانی معنی «ربوة» چیست در آنجا که حق تعالی فرموده است: «و آوینا هما الی ربوة ذات قرار و معین»؛ جا دادیم مریم و عیسی را به سوی جایگاه بلندی که محل استقرار بود به سبب آبادانی و وفور میوهها و آب جاری که بر روی زمین داشت. گفتم: نمیدانم. پس به دست خود به جانب راست به سوی نجف اشرف اشاره کرد. سپس فرمود: این کوه است و فرمود: «ماء معین» که خدا فرمودهاست، فرات است.
در احادیث معتبر در تفسیر این آیهی کریمه گفته شدهاست که «ربوة »، حیره کوفه؛ «سواد» آن، کربلای معلی یا نجف اشرف؛ «قرار»، مسجد کوفه؛ و «معین» نهر فرات است.
عبور حضرت عیسی علیهالسلام از کربلا
حضرت عیسی علیهالسلام با حواریون در حرکت بود که به کربلا رسیدند. در این هنگام، شیری قوی را دیدند که راه را بسته است. پس حضرت عیسی علیهالسلام از شیر پرسید: چرا اینجا نشستهای و نمیگذاری ما برویم؟ شیر با زبان فصیح و گویا جواب داد: اینجا مقتل حسین است. قاتل او «لعین الوحوش و الذئاب و السُّباع اجمع خصوصا الی ایام عاشورا »؛ کسی است که وحوش و گرگهای صحرا و تمام درندگان لعنش میکنند، مخصوصاً ایام عاشورا. من نمیگذارم از این راه بروید مگر اینکه که «تلعنوا یزید قاتل الحسین(ع)»؛ لعن کنی یزید قاتل حسین را. آنها او را لعن کردند و عبور کردند.
عبور حضرت علی علیهالسلام از کربلا
ابن عباس میگوید: همراه علی علیهالسلام در جنگ صفین از سرزمین نینوا گذشتیم، به من فرمود: ای ابن عباس! آیا این سرزمین را میشناسی؟ عرض کردم: خیر، ای امیرمؤمنان. آن حضرت فرمود: اگر مثل من آن را میشناختی، از اینجا عبور نمیکردی، مگر آنکه مانند من میگریستی. آنگاه شروع به گریستن کرد تا اینکه اشک، محاسن ایشان را فراگرفت و بر سینهی مبارکشان جاری شد. ما نیز با آن حضرت گریستیم.
و ایشان مرتب می گفتند: «صبراً یا ابا عبداللّه». علی علیهالسلام میفرمود: ای وای ای وای (شگفتا) مرا با آل ابوسفیان و آل حرب، حزب شیطان و اولیای کفر، چه کار؟! (در همین حال فرمود:) ای ابا عبداللّه! صبر و مقاومت داشته باش! و آنگاه بسیار گریست و ما نیز با او گریستیم، به گونهای که آن حضرت با صورت به زمین فرود آمد و از هوش رفت و پس از مدّتی به هوش آمد. سپس حضرت خطاب به فرزند خود امام حسین علیهالسّلام نموده فرمود: ای ابا عبدالله صبر کن، که پدرت نیز تحمل میکند مثل آنچه به تو میرسد. سپس حضرت آب طلبید، وضو گرفته نماز خواند، دوباره سخنان خود را تذکر داده سپس چشمان مبارکش مختصری به خواب رفت. وقتی بیدار شد فرمود: ای ابن عباس! آیا آنچه را که الآن در خواب دیدم به تو بگویم؟ ایشان فرمودند:دیدم گویا مردانی از آسمان فرود آمدند با پرچمهای سفید و شمشیرهای براق که بر کمر داشتند و اطراف این زمین را خط کشیدند، سپس دیدم گویا شاخههای این درختان بر زمین آمد، زمین به لرزه افتاد و دریایی از خون نمایان شد. و دیدم که گویا حسین من که فرزندم و پارهی تن من است در این دریای خون، غرق است و یاری میطلبد ولی کسی به او جواب نمیدهد.
گویا آن مردان سفید که از آسمان آمدند ندا میکردند: ای خاندان پیامبر صبر کنید، البته شما به دست بدترین مردم کشته میشوید و اینک بهشت مشتاق شماست. سپس آنها مرا تسلیت دادند و گفتند: ای اباالحسن بشارت باد تو را، خداوند چشم تو را روشن گرداند آنگاه که مردم در مقابل پروردگار عالمیان برخیزند، و از خواب بیدار شدم.
رسیدن امام حسین علیهاسلام به کربلا
کوفیان نامهها به امام حسین علیهالسلام دادند که یا اباعبدالله ما گرفتار و پشیمانیم و به پدرت و برادرت بد کردیم. میوههای باغها رسیده، چشمهها پرآب است، جویها آب روان دارند، ما یک خلیفهی عادل میخواهیم اگر جواب نامههای ما منفی باشد، پیش رسول الله صلیاللهعلیهوآله از تو گله می کنیم و… .
امام حسین علیهالسلام حرکت کردند و به قاضریه رسیدند. به سپاه حر بن یزید ریاحی برخورد کردند. حر کاری نکرد، کاروان امام میرفت، حر هم کنارشان میرفت. وقت نماز شد امام حسین علیهالسلام به نماز ایستادند و حُر هم پشت ایشان به نماز ایستاد. به حر گفتند تو جلو بایست، گفت وقتی پسر فاطمه علیهاالسلام به نماز میایستد من پیش نماز بشوم؟! سپاهیان من هم به حسین اقتدا کنند.
آنها آب کم داشتند، ابیعبدالله گفتند به آنها آب دهید. فردی وقتی اسبش را آب میداد از هیبت امام، دستش میلرزید. آقا خم شد دهانهی مشک را باز کرد و تشت آبی گذاشت و آب را ریخت و فرمود تشت را از زیر دهان حیوان نکش بگذار آنقدر آب بخورد تا سرش را خودش بلند کند، موقع آب خوردن حیوان را نترسانی، آب خوردنش نیمه کاره نماند خدا نمیپسندد و نمیپذیرد.
حُر منتظر بود، قاصدی از جانب ابن زیاد ملعون آمد و نامهای داد که در آن نوشته بود: به حسین سخت بگیر، نگذار سمت کوفه، مدینه و ایران برود، حسین را به وادی بی آب و علفی ببر و نگه دار تا نامهی بعدی بیاید. نامهرسان مواظب بود تا حر خلاف نکند. وقتی حر نامه را خواند رفت نزد امام حسین علیهالسلام و گفت این نامهی ابن زیاد است، من مأمور و معذور هستم. آقا فرمودند: من در ایران دوستانی دارم، بگذارید به ایران بروم. گفت: نه. فرمودند: بگذار برگردم مدینه گفت: نه. امام به کوههای دور اشاره کرد و گفت بگذار زن و بچهام را ببرم. گفت: نه، به من گفته شده شما را به سمت بیابان بی آب و علف ببرم که در همین نزدیکی است. کاروان را به کربلا برد.
وقتی امام حسین علیهالسلام چشمشان به این سرزمین افتاد، سؤال کردند اسمش چیست؟ افراد نامهای مختلف را گفتند و یکی گفت: کربلا. امام آهی کشیدند و سه مرتبه گفتند: کرب و بلا. مرحوم خانم مالک میگفتند: حسین علیهالسلام خطکش برداشت، گفت بلایش برای من و زن و بچه و خواهر و برادرانم، کربش (غصهاش) برای شیعیان و محبانم.
امام با صدای بلند فرمود: اینجا شتران ما بار میاندازند، اینجا خونهای ما ریخته میشود، اینجا پردهی حشمت و حرمت ما دریده میشود، اینجا محل شهادت مردان ماست، اینجا محل ذبح اطفال ماست، اینجا محل زیارت شیعیان ماست که از راه دور و نزدیک میآیند و زیارت میکنند. جدم به من خبر داده است و وعدهی جدم دروغ نیست. امام از اسب پیاده شدند وقتی قدم را از رکاب مرکب برداشتند و روی خاک کربلا گذاشتند خاک کربلا زرد شد (شاید گفت: خاک بر سرم، پسر پیغمبر! که تمام بلاها را روی من به سر شما میآورند). سپس طوفان شد آنچنان که مژهها و سر و صورت امام حسین علیهالسلام غرق خاک شد.
از زوزهی این طوفان، حضرت زینب علیهاالسلام سرشان را از هودج بیرون آوردند و امام حسین علیهالسلام را غبارآلود دیدند. ناله زدند و گفتند برادرم! پسر مادرم! اینجا کجاست که ما را آوردهای؟ ما را برگردان مدینه کنار قر جدمان. دلم در سینه آرامش ندارد و زانوانم میلرزد. امام حسین علیهالسلام حضرت زینب علیهاالسلام را دلداری دادند و فرمودند: زینب! این، همان مکانی است که پیغمبر وعده دادند که بین من و تو جدایی میافتد، تو میروی و من میمانم. همینجا سر و روی من شکسته میشود، همینجا اعضای من به تیغ تیز و نیزه مجروح خواد شد. زینب! در آن لحظه گریبان چاک مکن، مو پریشان نکن، صورت مخراش، ناله مزن، شماتت دشمن برای من سنگینترین مصیبت است. از نالهی حضرت زینب علیهاالسلام پردههای هودجها یکییکی بالا رفت و نالهها و گریهها بلند شد.
زهیر بن قین آمد و گفت آقا حال که قرار است اینجا بمانیم خیمهها را نزدیک فرات بزنیم که زن و بچه برای آوردن آب به زحمت نیفتند. هقهق گریهی امام حسین علیهالسلام بلند شد که زهیر تو نمیدانی که نمیگذارند یک قاشق این آب به زن و بچهی من برسد. امام دستور دادند خیمهها را در جای امنی بزنند. ابتدا خیمهی حضرت زینب علیهاالسلام را بزنند که نامحرم هیکل ایشان را نبیند. حضرت زینب علیهاالسلام گفتند حال که قرار است از هم جدا شویم، خیمهی من و تو نزدیک هم باشد که من در این چند روز تو را ببینم، صدای تو را بشنوم، نفسهای تو را بشمارم، شاید چشمم را از دیدار تو پر کنم. وقتی خیمهی حضرت زینب علیهاالسلام را زدند، حضرت ابالفضل علیهالسلام خم شدند تا حضرت زینب علیهاالسلام، پایشان را روی شانههای ایشان بگذارند و حضرت علی اکبر علیهالسلام دستشان را بگیرند و پیاده شوند.
برای اینکه ما کربلایی و عاشورایی شویم، باید چه کنیم؟
اما چه طور باید به کربلا برویم؟ برای اینکه ما کربلایی و عاشورایی شویم، باید چه کنیم؟ چه کنیم که سر این سفره ما را جای با معرفت بدهند؟
باید حسین شناس باشیم. دیروز گفتیم که امام حسین علیهالسلام و اسلام، به هم مربوط هستند. باید با جان و مالمان به میدان بیاییم و قصدمان، قربت به خدا باشد. زیارتش را بخوانیم ،ذکر و صلوات داشته باشیم، در مجالسش بنشینیم و ادب نگه داریم، گریه بکنیم؛ و همهی این کارها را نردبانی کنیم برای تقرب به خدا. با یک چلهی سلوکی ترک گناه یا چلهی انجام عمل صالح، از کربلا نردبانی بسازیم برای تقرب به خدا. کار امام حسین علیهالسلام این بود که بندههای دور افتاده را به خدا نزدیک کند و کار شیطان این بود که نگذارد. هر دو هم با تمام قدرت آمدند.
در باب آیهی آخر سورهی کهف
به پیامبر صلیاللهعلیهوآله گفتند: اگر تو پیامبری چرا غذا میخوری، میخوابی، همسر داری، بازار میروی و …؟ آیه آمد که به آنها بگو «انا بشرٌ مثلُکم…» من هم مثل شما جنبهی بشری دارم. به من وحی میشوم و پیغمبر هستم اما به شما وحی نمیشود.
«فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»
به پیروانت، کسانی که خدا را قبول دارند و امیدوار ملاقات خدا، رضای خدا، اسمای خدا، انوار خدا و قدرت خدا در روز قیامت هستند، بگو اگر میخواهی به آرزویت برسی و آن کمال مطلق را حاصل کنی دو کار کن: 1- عمل صالح کن 2- هیچ کس را در عبادت خدایت شریک قرار مده.
1) آیا حجاب، نماز، روزه، خمس، زکات، حج، ذکر، روضه، یتیم نوازی، اخلاق و… عمل است؟ بله اینها عمل هستند اما شرطی دارد: آیه گفته است عمل صالح کن. همهی اینها «عمل» هستند و وقتی تبدیل به «عمل صالح» میشوند که من آن عمل را طبق شرایطی که خدا در قرآن گفته و پیغمبر عمل کرده و سنت پیغمبر شده است و ائمه عمل کردهاند و سیرهی ائمه ی اطهار شده است، به وقت و اندازه و به جا و به دستور خدا و احکام دین انجام دهم، آنگاه میشود «عمل صالح».
عملی که طبق احکام اسلام نباشد صالح نیست و وقتی عمل، صالح نباشد ما را به قرب خدا نمیرساند. روضه، عمل است اما وقتی روضهای بخوانم که حقیقت نباشد این، عمل صالح نیست.
2) در عبادت خدا احدی را شریک خدا قرار نده. حدیث امام علی علیهالسلام در تفسیر البرهان است. امام محمد باقر علیهالسلام نقل میکند که امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودند: هرکس نماز بخواند به جهت ریا نمودن نزد مردم، او مشرک است. مشرکان در دَرَک نار هستند. کسی که به جهت ریا روزه بگیرد، مشرک است. کسی که حج برود برای ریا و فخر به مردم، مشرک است. کسی که عملی را به جا بیاورد و مردم را در آن عمل دخیل ببیند پس او مشرک است و خدا عمل مشرک را قبول نمیکند.
در اصول کافی است که پیغمبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: کسی که فقط برای رضای خدا عمل میکند اما ته دلش در زوایای قلبش بدش نمیآید که مردم بشنوند و تعریفش را بکنند، پس چنین کسی به خدا شرک آورده است. خدا خیر مشرک را قبول نمیکند. فرمودند: خیری نیست که تو انجام دهی مگر اینکه خدا آشکارش میکند. شری نیست که انسان انجانم دهی حتی پنهانی مگر اینکه خدا آشکارش میکند.
مرد یزدی به کربلا رفت. در شب وداع ابیعبدالله علیهالسلام به خواب او آمد. به او فرمود برگشتی یزد به خسرو گبر سلام مرا برسان بگو حسین زهرا گفت دیدم؛ و به آن کشاورزی که شَل است بگو حسین سلام رساند و گفت شنیدم. به سراغ خسرو گبر ذغال فروش رفت. گفت: تو با حسین بن علی علیهالسلام سر و سِرّی داری؟ گفت: نه، من گبر هستم فقط دوستش دارم، او داماد ماست (به خاطر حضرت شهربانو علیهاالسلام دختر یزدگرد، همسر امام حسین علیهالسلام). گفت: کاری کردی؟ گفت: چند روز پیش، مردی آمد گفت مقداری ذغال بده برای زیر دیگ نذری امام حسین علیهالسلام میخواهم. من به او ذغال دادم. او رفت و پول آورد، من گفتم من با حسین حساب کتاب پولی نمیکنم، من از حسین پول نمیخواهم من دوستش دارم. مرد یزدی ماجرا را تعریف کرد. یک سال نشد که امام حسین علیهالسلام او را به کربلا برد و همانجا مسلمان شد و مجاور شد و همانجا از دنیا رفت و دفن شد.
مرد یزدی به سراغ کشاورز رفت. از او پرسید: با حسین بن علی علیهالسلام سر و سِرّی داشتی؟ گفت: کاروان به کربلا میرفت و چاوشی میخواندند: هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله. من داس را به زمین انداختم و گفتم حسین جان! زراعتم روی زمین است، لنگ هستم و پا ندارم، السلام علیک یا اباعبدالله، از همینجا به شما سلام میدهم. گفت: حسین علیهالسلام سلام رساند و گفت شنیدم.
وقتی ارباب این طور است دیگر چرا ریا؟! به چه کسی میخواهیم کارمان را نشان دهیم؟!
امیرالمؤمنین فرمود: آن عملی که عمل صالح است، معرفت به ائمه است. «فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً» برو حسین شناس شو، برو علی شناس شو، برو زهرا شناس شو؛ و آن عملی که نباید در آن شرک بورزی، ولایت علی علیهالسلام است. علی علیهالسلام یکی است و نباید کسی را کنار او گذاشت.
این آیه (آیهی آخر سورهی کهف) را هنگام خواب که بخوانید، ساعتی که بخواهید بیدار میشوید. شاید میخواهند این را بگویند که چون از ولایت، اخلاص و عمل صالح بحث میکند اگر درست بخوانیمش ما را از خواب غفلت و جهالت بیدار میکند.