در حدیـقه‌ی سـبـز دعـا

دعاها، مناجاتها، سخنرانی‌ها و مطالب ارزشمندی که از استـادمان مرحومه حاجیه خانم اکبری (ح.عاشوری) به یادگار مانده است در این دفتر، ثبت و ضبط می‌شود ان‌شاءالله. این وبلاگ در دست تکمیل و به روزرسانی است.

در حدیـقه‌ی سـبـز دعـا

دعاها، مناجاتها، سخنرانی‌ها و مطالب ارزشمندی که از استـادمان مرحومه حاجیه خانم اکبری (ح.عاشوری) به یادگار مانده است در این دفتر، ثبت و ضبط می‌شود ان‌شاءالله. این وبلاگ در دست تکمیل و به روزرسانی است.

در حدیـقه‌ی سـبـز دعـا

استاد ارجمند، مرحومه حاجیه خانم اکبری (ح.عاشوری) از بزرگترین مبلغان و سخنرانان مذهبی تهران و کرج بودند که در دی ماه 1400 به سوی معبود خود شتافتند.
مجموعه‌ای از سخنرانی‌ها، دعاها و زیاراتی که ایشان معرفی کرده‌اند در کانال تلگرامی اطلاع رسانی این بانوی مکرمه موجود است.
برآن شدیم تا با انتقال و ثبت و ضبط این مطالب در وبلاگ، امکان دسترسی بهتر به این گوهرهای ارزشمند به یادگار مانده از ایشان را مهیا سازیم.
باشد که ما را از دعای خیر خود بهره‌مند و روح حاجیه خانم اکبری را با ذکر صلوات و یا قرائت فاتحه بنوازید.

***
حَدیقه به معنایِ باغ است و نامی که والدین خوش ذوق، بر استاد گرانقدر ما گذاشتند که الحق وجود نازنینش باغی بود سرسبز از دعا و صلوات و توسل. الهی که در جنّات و باغهای بهشتی در کنار سفره بابرکت اهل بیت، علیهم السلام، روزی‌خوار و محشور باشند.

***
ذکر یادگاری استاد:
الهی به درگاهت هزاران بار تکبیر و تهلیل و تحمید و تسبیح و تقدیس
عرضه می‌دارم که یک روز دیگر زنده هستم و تو تنها خالق و معبود و اِله من هستی و در سلطانیت مطلق بی شریکِ تو، بندگی و زندگی می‌کنم.

***
- نشانی سایت استاد: https://shamsotalea.com

- نشانی کانال سروش و تلگرام:
zaynab_ir

- نشانی صفحه اینستاگرام: name_be_madaram

- نشانی مزار استاد: کرج، آرامستان بهشت سکینه (اتوبان کرج-قزوین، بعد از پل حصارک و کمالشهر)، قطعه 31، آلاچیق 706

طبقه بندی موضوعی

۲۰۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خانم مالک» ثبت شده است

هرچه داریم زِ توست

دوشنبه, ۱۹ دی ۱۴۰۱، ۰۹:۳۵ ق.ظ

جاسوسان، محمود غزنوی را خبر کردند که اَیاز که بیش از همه مورد مدارا و احسان و انعام و اهتمام شما بوده و هست و از هیچگونه موهبت در باب ایشان دریغ نداشته و ندارید، چندی است که مشکوکانه با خانه‌ای در یکی از محلات قدیمی شهر، در رفت و آمد است و هیچ دور نمی‌نماید که در پی این ماجرا، دسیسه و توطئه و نیرنگی باشد که البته برای دولت و دربار شما بسی زیانبار است.

محمود، بی‌آنکه شیوه خود را تغییر داده باشد، با ایاز گفت: شنیده‌ام گاه گاه به یکی از خانه‌های شهر، آمد و شد داری؛ و من بی‌علاقه نیستم که آنجا را با چشمان خود ببینم. ایاز بی‌آنکه کمترین بیم و هراس را به خود راه دهد، با بی‌باکی تمام پذیرفت و گفت: هیچ مانعی در کار نمی‌بینم و در این زمینه، درنگ و کندی روا نیست.

هر دو به راه افتادند و به خانه رسیدند. ایاز درب را گشود، تعارف کرد، وارد شدند. خانه‌ای محقر بود و بر زمین پر خاک و غبارِ آن نیز گلیمی پاره که حتی به کمترین بها، مشتری و خریدار نداشت؛ و در گوشه‌ای دیگر نیز پوستینی فرسوده که تهیدستان نیز آن را خوش نمی‌داشتند؛ و گوشه‌ای دیگر نیز اسباب منزل که هیچ به کار نمی‌آمد.

محمود که در شگفتی فرو بود، با حیرت تمام پرسید: در این خانه، چیزی دیگر نیست؟! ایاز گفت: جز آنچه پیش چشمان شماست، چیزی دیگر وجود ندارد. پرسید: هر روزه، پیش از آنکه به دربار بیایی، به اینجا می‌آیی، چرا؟! این خانه گِلین و بی‌مقدار کجا و آن دربار شکوهمند کجا؟! و نیز این پوستین کهنه کجا و آن جامه‌های زربافت، حریر، اطلس و فاخر کجا؟!

ایاز آهی کشید و گفت: آن بیماری که دامنگیر بشر است؛ و نیز زشت و خطرخیز، خودفراموشی است؛ و برترین دانش؛ و زیباترینِ آن، آگاهی و وقوف بر خویشتن است. محمود! اگر روزی خود را به اینجا نرسانم، بیم آنست که به همین بیماری مُهلک و هولناک آلوده شوم. وقتی به اینجا می‌آیم، انحراف و اختلالی در خود نمی‌بینم و رذیلت‌های اخلاقی همچون: خودپسندی، کبر؛ و منیت‌ها سراغم را نمی‌گیرند. چون همین خانه‌ی گلین و آن گلیم کهنه و پوستین پُر وصله‌ی فرسوده، روزی خانه و فرش و جامه من بوده‌اند و هیچ گمان نمی‌بردم که دست تقدیر، مرا در زمره‌ی درباریان تو قرار دهد؛ و نه در خیالم می‌گنجید که نسیم مهر تو را اینگونه نصیب بَرَم و غرقه‌ی این همه نعمت‌های بی‌شمار باشم. پس آنچه اکنون دارم، نه از خود که از تو دارم و برای اینکه این‌همه فراموشم نشود، هر روزه به اینجا می‌آیم و با خود می‌گویم: ایاز! تو این بودی و نه بیشتر؛ و آنگاه به دربار می‌آیم و با خود می‌گویم: آنچه داری، نه از توست که از محمود است.

محمود که سراسر وجد و نشاط بود، گفت: ایاز! اکنون ذره ذره‌های وجودم، مالامال از مهر توست.

 

 

حال، داستان محمود و ایاز، شرحی است بر احوال ما و پروردگار عزیز عالم که سلطان هستی است.

آری، پیش از این، آنچه داشتیم، چیزی کمتر از داشته‌های ایاز بود؛ بلکه چیزی نبودیم جز خاک.

راستی، جوانمردان! این همه موهبت‌ها از کجاست؟ و از کیست؟

  • چرا گذشته‌ی خویش را از یاد برده‌ایم؟
  • چرا به خاک بودن خویش نظر نمی‌افکنیم؟
  • و چرا نعمت‌ها را که از ماست، یاد نمی‌کنیم؟

 

هزاران مرحبا بر مولانا علی (ع) که در اوجِ علی بودن، صورت بر خاک داشت و از خود این‌گونه یاد می‌کرد:

«أَنا عَبْدُکَ الضَّعِیفُ الذَّلِیلُ الحَقِیرُ المِسْکِینُ المُستَکِینُ»؛

خدایا! ناتوانم و خوار و کوچک و نیازمند و زمینگیر.

 

و در یک سخن، پوچم و هیچ؛ و آنچه دارم، روزی از کفم خواهد رفت و هیچ خواهم شد.

 

ارائه شده توسط استاد، انتشار به تاریخ 12ر7ر1396

التماس دعا ی خیر  - الّلهم عجّل لِولیک الفرج

منبع: کانال اطلاع رسانی حاجیه خانم اکبری - روحشان در اعلی علییین با ائمه اطهار محشور  باد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۰۱ ، ۰۹:۳۵
خادمه الزهراء

جلوه از حق است، تو جلوه‌گری

يكشنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۱، ۱۱:۲۳ ق.ظ

 

اگر «آهن» سرخ بشود، سرخی از آهن نیست بلکه پرتو آتش است که در آهن جلوه می‌کند.

اگر دیدی که خانه یا پنجره‌ای روشن شد، تو بدان که روشنی از خورشید است؛ اگر در و دیوار بگوید این منم که روشن هستم و پرتو مال من است! آفتاب خواهد گفت: وقت غروبِ من، معلوم خواهد شد.

هر در و دیوار گوید روشنم               پرتو غیری ندارد این منم
پس بگوید آفتاب ای نارشید              چونکه من غارب شوم آید پدید

 

اگر «سبزه‌ها» بگویند این ماییم که سبز و خرم هستیم و این خرمی و شادابی از خودِ ماست! «تابستان» خواهد گفت: وقتی من رفتم، حالِ خود را ببینید.

سبزه‌ها گویند ما سبز از خودیم           شاد و خندانیم و بس زیبا خُدیم
فصل تابستان بگوید ای اُمَمْ              خویش را بینید چون من بگذرم

 

«تن» به خوبی و جمال خود می‌بالد و «روح» پر و بال؛ و جاه و جلال خود را پنهان کرده و می‌گوید: ای مَزبله! تو چیستی؟!

تو فقط چند روزی از پرتو من زنده هستی که ناز تو، جهان را پر کرده است! باش تا من از تو جدا شوم آن وقت معلوم می‌شود که تو چه بوده‌ای!

آری، آن وقت کسی که برای تو جان می‌داد، دستمال جلوی بینی خود می‌گیرد که بوی گند تو را استشمام نکند.

گویایی و بینایی و شنوایی از پرتو روح است، چنانکه جوشیدن آب از پرتو آتش است!

پرتو روح است نطق و چشم و گوش              پرتو آتش بود در آب جوش

 

همانطور که پرتو جان در تن جلوه‌گر است، پرتو ابدال و مردان بزرگ در جان ما حکومت دارد. وقتی جانان از جان صرف نظر کند، جان، حالِ تنی را پیدا می‌کند که جان از او دور شده باشد!

 

🌹 رسول خدا (ص) فرمودند: از امت من، کسانی هستند که از گوهر و نور وجودی من، در آنها وجود دارد؛ جان آنها با آن نور، مرا می‌بیند و من آنها را با همان نور مشاهده می‌کنم.

شعرها از مولوی

ارائه شده توسط استاد، انتشار به تاریخ 1ر8ر1396

التماس دعا ی خیر  - الّلهم عجّل لِولیک الفرج

منبع: کانال اطلاع رسانی حاجیه خانم اکبری - روحشان در اعلی علییین با ائمه اطهار محشور  باد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۰۱ ، ۱۱:۲۳
خادمه الزهراء

ما برایِ خداییم

يكشنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۱، ۱۱:۰۷ ق.ظ

 

آیا تاکنون به این موضوع فکر کرده‌اید که چرا ذره‌بین، پارچه را می‌سوزاند؟ بسیار ساده است، ذره‌بین، نور آفتاب را جذب می‌کند و از طریق کانون خود، آن را به یک نقطه منتقل می‌سازد بنابراین اگر پارچه یا کاغذی را جلوی آن بگیرید، می‌سوزاند. اما پنجره‌ی اتاق با وجود آنکه نور آفتاب را از خود عبور می‌دهد، نمی‌تواند پارچه را بسوزاند؟ تفاوت در این است که شیشه، قدرت متمرکز ساختن انرژی به‌دست آمده را ندارد و نور آفتاب را به همان طریقی که جذب کرده، انتقال می‌دهد.

یکی از بیماری‌های رایج اجتماعی، عارضه‌ی از این شاخه به آن شاخه پریدن است.

موفقیت و رسیدن به اهداف، جز با تمرکز بر خواسته‌ها ممکن نیست.

اهداف و برنامه‌هایتان را ستاره‌ی راهنمای زندگی خود قرار دهید و هر فعالیت و برنامه‌ی جدید را در چارچوب طرح بزرگ سرنوشت خود ارزیابی کنید.

امروز، سرگرم کاری بودن و فردا به کار دیگری پرداختن، فرد را هیچ‌گاه به جایی نمی‌رساند.

هرجا هستید باید با تمام وجود، آنجا باشید.

یک کشورِ تقسیم شده، در مقابل حمله‌های دشمن، مقاومت نخواهد کرد؛ و یک انسانِ تقسیم شده، نمی‌تواند به‌طور شایسته‌ای با زندگی برخورد کند.

و می‌دانی که خدا هم، همه‌ی تو را یک‌جا می‌خواهد.

بانوی دو سرا، زهرای اطهر (س) فرمودند: تو با همه وجود برای خدا باش تا خدا هم، همه برای تو باشد.

بیایید اینگونه باشیم.

  من آنِ تو اَم، تو را چه باشد؟ هیچی     تو آنِ منی، مرا همه هستی هست         

  شعر از: اوحدالدین کرمانی، اضافه شده به متن توسط ادمین

ارائه شده توسط استاد، انتشار به تاریخ 19ر7ر1396

التماس دعا ی خیر  - الّلهم عجّل لِولیک الفرج

منبع: کانال اطلاع رسانی حاجیه خانم اکبری - روحشان در اعلی علییین با ائمه اطهار محشور  باد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۰۱ ، ۱۱:۰۷
خادمه الزهراء

آه از چوب خیزران

يكشنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۱، ۱۰:۵۲ ق.ظ

سلام بر پیامبر کربلا، بانوی عشق و عقل و صبر، حضرت زینب (س)

در اردوگاه، دشمن، یکی از برادرانِ آزاده‌ی ما را زیر فشار قرار داد که او به امام خمینی (ره) توهین کند. آن دشمن کینه‌توز می‌گفت: باید به رهبرت اهانت کنی وگرنه رهایت نمی‌کنم. هرچه فشار آورد، او مقاومت کرد.

گفت: اگر از این بچه‌ها خجالت می‌کشی، من به رهبرت اهانت می‌کنم، تو فقط سرت را پایین بیاور!

هرچه آن شکنجه‌گر اهانت کرد، او سرش را بالا گرفت (سرانجام، به خشم آمد و) با کابل کشید تو صورت آن برادر. افسر بعثی که خودش آمر و ناظر بود، دلش به رحم آمد و گفت: جوان! چشمت دارد در می‌آید، سرت را بیاور پایین!

آن آزاده جواب داد: من با خدای خود عهد بسته‌ام که تا آخرین قطره‌ی خون و آخرین لحظه‌ی حیات، وفاداری‌ام را حفظ کنم.

آن افسر بعثی، این حالت را دید؛ تا اینکه روز عاشورا فرا رسید. ما روز عاشورا پابرهنه شده بودیم. آنها فهمیدند که این پابرهنگی به عنوان عزاداری برای آقا حسین بن علی (ع) است؛ و ناگهان با کابل و چوب ریختند داخل اردوگاه.

همان افسر، یک خیزران دستش گرفته بود. ما تا آن روز (چوب) خیزران ندیده بودیم. افسر بعثی، خیزران را محکم کشید تو صورتِ همان برادری که آن روز، زیر کابل، آن استقامت را نشان داده بود.

ناله‌ی آن جوان بلند شد و صدایش تمام اردوگاه را دربر گرفت. افسر بعثی یک مرتبه، متحیر ماند و گفت: تو همان کسی هستی که آن روز، زیر ضربه‌های کابل، صدایت درنیامد؟!

او هم جواب داد: آخر، امروز با خیزرانِ شما، یاد لحظه‌ای افتادم که سر نازنین آقا حسین بن علی (ع) میان تشت بود و یزید با خیزرانی که در دست داشت، به لب و دندان مبارکش می‌زد.

از خاطرات مرحوم ابوترابی، یاد مردانِ مرد به‌خیر.

التماس دعا ی خیر  - الّلهم عجّل لِولیک الفرج

منبع: کانال اطلاع رسانی حاجیه خانم اکبری - روحشان در اعلی علییین با ائمه اطهار محشور  باد.

 

شبان تیره از دود فراق دوستان نالم                  ز کج‌رفتاری و بی مهری این آسمان نالم

نمی خندد لبم از بس غم پنهان به دل دارم         بسوزد بند بند استخوانم گر عیان نالم

به روز و شب، ز هجر دوستان و فرقت یاران        چو بلبل از فراق گل، به صحن بوستان نالم

حدیث کربلا و داستان آل طاها را                    چو آرم یاد همچون نی، به صد شور و فغان نالم

ز گل کردند خالی ناکسان گلزار زهرا را              ز گلچین شکوه گویم یا ز دست باغبان نالم؟

سر سلطان دین، مهمان شد اندر خانه خولی         به حال میهمان یا از جفای میزبان نالم؟

سرش را بی گنه ببرید شمر و ساربان دستش        ز جور شمر گریم یا ز ظلم ساربان نالم؟

برای خاتمی، اهریمنی ببرید انگشتش                ز سوز دل به حال آن سلیمان زمان نالم

به طشت زر سر سبط پیمبر خواند چون قرآن        بنالم من بر آن سر، یا ز چوب خیزران نالم؟

چو ابر نوبهاری زار بهر کشته گان گریم             چو نی بر غربت آل علی در بزم جان نالم

خزان شد تا بهار عمر اکبر شبه پیغمبر               چو بلبل از غم گل، با سرشک دیدگان نالم

روان شد کاروانی از اسیران، سوی شام غم          به حال آن اسیران، چون درای کاروان نالم

شعر از ترکی شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۰۱ ، ۱۰:۵۲
خادمه الزهراء

صدقه شیرین

يكشنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۱، ۱۰:۰۶ ق.ظ

گفت: شیرین‌ترین توت‌ها، پای درخت می‌ریزند، درحالی‌که ما برای چیدن توت‌های کال، چشم به بالاترین شاخه‌ها دوخته‌ایم.

این است حکایت ندیدنِ بهترین‌ها برای صدقه دادن.

توی جیب‌هایمان به‌دنبال کمترین مبلغ می‌گردیم، آن‌وقت از خداوند بالاترین درجه‌ی نعمت‌ها را هم می‌خواهیم.

چه ناچیز می‌بخشیم و چه بزرگ تمنا می‌کنیم.

بیایید همه چیز دادن؛ و هیچ نخواستن را از پیامبر کربلا بیاموزیم، از جناب زینب، سلام الله علیها.

ارائه شده توسط استاد، انتشار به تاریخ 13ر7ر1396

التماس دعا ی خیر  - الّلهم عجّل لِولیک الفرج

منبع: کانال اطلاع رسانی حاجیه خانم اکبری - روحشان در اعلی علییین با ائمه اطهار محشور  باد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۰۱ ، ۱۰:۰۶
خادمه الزهراء

سایه‌ی هـُما

يكشنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۱، ۰۹:۲۱ ق.ظ

 

محمود غزنوی به همراه همراهان خود به شکار می‌رفت. گرمای سوزان در آن بیابانِ بی‌سایه، همه را رنجیده و آزرده می‌ساخت. در همین میان، «هما» که از مرغان هوایی است و پرهایی پُرپهنا و گسترده دارد، در آسمان پیدا و نمایان شد. همراهان با خود گفتند: خود را به سایه‌ی هما می‌رسانیم تا بیش از این آفتاب بر تن ما نتابد و پرشتاب رفتند. تنها کسی که محمود را رها نکرد و نرفت، نامش اَیاز بود.

محمود با حیرت و شگفتی او را گفت: از گرما به ستوه نمی‌آیی؟! و از آن بی‌تاب و رنجه و آزرده نیستی؟!

گفت: آری، تاب و توانم را برده است.

پرسید: چرا به سایه‌ی هما نمی‌روی؟!

گفت: وقتی سایه‌ای چون سایه‌ی وجود شما بر سر من است، بی‌معنا و نارواست که سایه‌ای دیگر بخواهم؛ زیرا به زیر این سایه، راحتم؛ و ایمن و بی‌ترس و آسوده و سلامت؛ و مشکلات و سختی‌ها و دشواری‌هایم یکی پس از دیگری گشوده و مرتفع است.

محمود، با شنیدن این سخن، اندیشه کرد و به تأمل فرو رفت و دید که سخن اَیاز، بسی نغز و پرمغز و با معناست. با خود گفت: کسی که اعتقاد و رابطه‌ی قلب و باطن او با من، اینگونه باشد، پس بر من ضرور و لازم است که تمام خواست‌ها و حاجات و گره‌ها و مشکلات او را بگشایم و از میان همراهان، نسبت به او، نظر عنایت و لطفی دیگر داشته باشم؛ و محبتی و میلی دیگر.

اگر کسی در این دنیا، سایه‌ای جز سایه‌ی خدا را نخواهد و رحمتی جز رحمت او را تمنا و آرزو ننماید، در اینکه خدا با او چه خواهد کرد، تنها خود می‌داند و بس!

آری، اینجا جایی است که پای اهل خرد و بصیرت و تأمل، لنگ و ناتوان است؛ و کسی نتوانسته و نمی‌تواند، عنایت و لطف خداوند را نسبت به کسی که جز سایه‌ی خدا را نمی‌خواهد، ارزیابی و اندازه‌گیری کند.

قرآن مجید نیز خود به این سخن، قایل است که آنچه خداوند در فردای روزگار، بر چنین فردی ارزانی خواهد داشت، در حساب نمی‌گنجد؛ که عدد نیز در اینجا ناتوان است و قادر به بیانِ میزان مرحمت و لطف و موهبت پروردگار به چنین بنده‌ای، نمی‌تواند باشد.

آیا جناب زینب (س) را نمی‌بینی؟!

«فَاعتَبِرُوا یَا أُولِی الأَلبَاب»

ارائه شده توسط استاد، انتشار به تاریخ 11ر7ر1396

التماس دعا ی خیر  - الّلهم عجّل لِولیک الفرج

منبع: کانال اطلاع رسانی حاجیه خانم اکبری - روحشان در اعلی علییین با ائمه اطهار محشور  باد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۰۱ ، ۰۹:۲۱
خادمه الزهراء

دو حکایت از تشنگی و عشق

يكشنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۱، ۰۹:۰۲ ق.ظ

ای بی‌دست کربلا، دست دلم بگیر.

حضرت عباس (ع) کعبة الاولیا

مرحوم سید قاضی (ره) پس از سیر مدارج و معارج و التزام به سلوک و مجاهده‌ی نفس؛ و کشف بعضی از حجاب‌های نورانی، بعد از گذشت چندین سال، هنوز وحدت حضرت حق تعالی بر او تجلی ننموده بود و مرحوم قاضی به هر عملی که متوسل می‌شد، این حجاب گشوده نمی‌شد. تا هنگامی‌که ایشان از نجف به کربلا برای زیارت تشرف پیدا کرده و پس از عبور از خیابان عباسیه (خیابان شمالی صحن مطهر) و عبور از درِ صحن، در آن دالانی که میان درِ صحن و خود صحن است و نسبتاً طویل است، شخصی به ایشان می‌گوید: ابوالفضل (ع) کعبه‌ی اولیا است.

مرحوم قاضی همین‌که وارد رواق مطهر می‌شود، در وقت دخول در حرم، حال توحید به ایشان دست می‌دهد و تا ده دقیقه می‌ماند و سپس که به حرم مطهر سیدالشهدا (ع) مشرف می‌گردد، درحالی‌که دست‌های خود را به ضریح مقدس گذاشته بود، آن حال، قدری قوی‌تر دست می‌دهد و تا یک ساعت باقی می‌ماند. دیگر از آن به بعد، مرتباً و متناوباً و سپس متوالیاً حالت توحید برای ایشان بوده است.

 

هل مِن ناصر...

مرحوم آیة الله آقانجفی قوچانی در «سیاحت شرق» چنین می‌نویسد: به قدر هزار قدمی که رفتم، آفتاب از جلو روی و گرم، رمل‌ها نیز داغ، که کف پاها می‌سوخت. تشنگی بر من غلبه کرد. خود را به گروهی از‌ زوّار رساندم، سؤال کردم: آب دارید؟ گفتند: خیر.

از آنها گذشتم، دویدم به دسته‌ی دیگر خود را رساندم، آنها هم آب نداشتند. به قدر نیم فرسخ دویدم و به چند دسته‌ی زوار، خود را رسانیدم؛ آب نداشتند؛ چون منزل نزدیک؛ و سواره هم می‌رفتند، آب لازم نداشتند.

مأیوس شدم، از یک طرفِ راه، شروع کردم به دویدن، هر چه رطوبت در بدنم بود، تمام به عرق؛ و حرکت تند؛ و گرمی آفتاب، خشکید. به شدت تشنه شدم. حال، برق گنبد و سیاهی باغات کربلا در مقابل من پیدا شد. من به فکر صحرای کربلا و تنهایی سیدالشهدا (ع) و آن لشکر زیادی که دور او را گرفته بودند، افتادم. مرا گریه‌ی شدید رخ داد. برای اینکه صدای گریه‌ی مرا، زوار نشنوند، دویست قدمی از آنها دور شدم، مثل آهویی در این بیابان می‌دویدم و صدا به گریه بلند و اشک مانند باران به صورت و ریش و زمین، ریزان بود.

گاهی صدای «هَل مِن ناصِر» آن حضرت را به گوشِ خیال می‌شنیدم؛ و من هم صدای «لبیک» با گریه بلند می‌داشتم و به شدت می‌دویدم به حدی که از خود بالکل فراموش شدم. دیدم لشگر به خیمه‌های حسینی هجوم آورده، شعله‌ی آتش و دود از خیمه‌ها بلند گردید.

چشم‌ها را به سیاهی کربلا دوختم و حالات رنگارنگ آن صحرای غم‌انگیز بر من عبور می‌کرد. به خدا قسم که نمی‌فهمیدم پاها در این دویدن، به گودال می‌افتد و یا به‌روی خارها قرار می‌گیرد! یک‌دفعه از میان خیمه‌ها مثل اینکه زنها و اطفال بیرون دویدند و به صحرای جنوبی خیمه‌ها که رو به طرف نجف است، پراکنده شدند. بعضی‌ها چادر به پا پیچیده به زمین می‌خوردند؛ من هم سر از پا نشناخته تا مگر برسم و خود را فدا کنم؛ که ریشه‌ی علفی به پنجه‌ی پا، بند شد، با آن تندی که می‌دویدم، محکم به زمین خوردم. با آنکه پنجه‌ی پا مجروح شده بود، دویدم. ملتفت نشدم، شش دانگ حواسم متوجه آن صحرای هولناک بود.

در این دو فرسخ و نیم مسافت، از گریه و ناله و دویدن نایستادم تا آنکه در کوچه‌ی کربلا واقع شدم و چشمم به در و دیوار و عمارات کربلا افتاد! آن وقت به خود آمدم، از خجالت و حیای از مردم، اشک‌های خود را پاک نمودم و از دویدن ایستادم و کفش‌های بی‌پاشنه را به پا کردم و عبا را به دوش انداختم.

از حوضخانه‌ی صحن سیدالشهدا، امام حسین (ع) وضو گرفته، داخل حرم شدم و یک ساعتی زیارت نمودم. بیرون شدم، رفتم به زیارت ابوالفضل العباس (ع)؛ و از آنجا بیرون شدم؛ باز آمدم به صحن سیدالشهدا (ع).

همان‌طور در گوشه‌ای، سرپا ایستاده بودم که بعضی از رفقا را ملاقات کنم. ساعت دو به غروب بود، در آن بین، صدای ساعتی که بالای سر در صحن سیدالشهدا (ع) بود و از نمره‌ی ساعت کوچک صحن نو مشهد مقدس بود بلند شد. وقتی که خوب به صدای زیر او گوش دادم، دیدم به طور فصیح می‌گوید:

«هَل مِن ناصِر... هَل مِن ناصِر... هَل مِن ناصِر» تا ده مرتبه تمام شد. لرز و لرزه در بدن من پیدا شد، گوش را تیز کردم که از کجا، جوابی می‌رسد؟ و چشم‌ها پر از اشک شد که جوابی پیدا نشد، که یک مرتبه از صحن حضرت اباالفضل (ع) صدای ساعت بزرگ او به صورت بم و کلفت بلند گردید: «لبیک... لبیک... لبیک» تا ده مرتبه؛ آن صدا هم تمام شد. اشک‌های خود را پاک کردم، گفتم: های، بگردم وفاداریت را، باز تویی که جواب دادی! خوشحال شدم که هنوز «ناصر» هست و از خوشحالی باز اشک‌هایم روان شد.

یک مرتبه به فکر تشنگی بین راه افتادم و همان‌طور در عالم خیال با خود آمدم، آمدم؛ تا وضو گرفتم و به حرمین زیارت نموده، برگشتم تا به همین نقطه‌ای که ایستادم، دیدم در هیچ نقطه، آب نخورده‌ام، تشنه هم نیستم! حالا این از راه طبیعی به چه نحو ممکن است و من از کدام آب سیر شده‌ام [معلوم نیست]!

ارائه شده توسط استاد، انتشار به تاریخ 8ر7ر1396

التماس دعا ی خیر  - الّلهم عجّل لِولیک الفرج

منبع: کانال اطلاع رسانی حاجیه خانم اکبری - روحشان در اعلی علییین با ائمه اطهار محشور  باد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۰۱ ، ۰۹:۰۲
خادمه الزهراء

بر سر سفره توسل در ماه محرم

يكشنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۱، ۰۸:۴۰ ق.ظ

برای قرب به خداوند دو راه دارید:

یک: اینکه سیرتان را با امام حسین (ع) شروع کنید.

دو: اینکه ذکر مدام داشته باشید.

امشب چند دعا و توسل را از من به یادگار داشته باشید:

 

ذکر ده شب از محرم

از امشب ]هفتم محرم[ تا شب هفتم امام حسین (ع)، ١٢٨ مرتبه بگوید:

الهی بِحَقِّ الْحُسین وَ أخیهِ وَ جَدِّهِ وَ أبیهِ وَ اُمِّهِ وَ بَنیهِ وَ شِیعَتِه وَ مَوالیهِ وَ زائِرِهِ وَ سُکّانِه وَ مُجاوِرِهِ صَل علی مُحمدٍ و آل مُحمد و أخرِجنی مِنَ الْهَّمِّ الَّذی أنَا فیه وَ مِنَ الْغمِّ الَّذی أنَا فِیه بِرَحمَتِک یا أرحمَ الراحمین.

 

ذکر یک ساله

روز پنجشنبه: هزار مرتبه بگویید؛ سُبحانَ اللّه و بِحَمدِه

روز جمعه: هزار مرتبه بگویید؛ یا اللّه

روز شنبه: هزار مرتبه بگویید؛ لا اله الا اللّه

روز یکشنبه: هزار مرتبه بگویید؛ یا حَیُّ یا قَیّوم

روز دوشنبه: هزار مرتبه بگویید؛ لا حَوْل وَ لا قُوَّة الا باللّه العلیِ العَظیم

روز سه شنبه: هزار مرتبه بگویید؛ اللّهم صل علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم

روز چهارشنبه: هزار مرتبه بگویید؛ استغفر اللّه العظیم

 

توسل به حضرت عباس (ع)

چهل شب بین نماز مغرب و عشا، یک مرتبه بگویید:

اللّهم صل علی محمد و آل محمد

سپس با دل شکسته بگو:

یا من یُجیبُ الْمُضطَر إذا دَعاه و یَکشف السّوء یا ربِ یا ربِ یا رب یا عباس بن علی بن أبی طالب اَلْاَمان اَلْاَمان اَلْاَمان أدرکنی أدرکنی أدرکنی... (ادرکنی را یک نفس تکرار کنید).

 

ارائه شده توسط استاد، انتشار به تاریخ 6ر7ر1396

التماس دعا ی خیر  - الّلهم عجّل لِولیک الفرج

منبع: کانال اطلاع رسانی حاجیه خانم اکبری - روحشان در اعلی علییین با ائمه اطهار محشور  باد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۰۱ ، ۰۸:۴۰
خادمه الزهراء

زیباترین دعا برای زیباترین محبوب

پنجشنبه, ۱۵ دی ۱۴۰۱، ۰۹:۱۳ ق.ظ

با سلام و درود

زیباترین دعا را برای زیباترین کسی که دوستش داریم از بیان یکی از زیباترین‌ها بیاموزیم. امام سجاد (ع) در مورد حضرت صاحب الزمان عج الله تعالی فرجه الشریف، اینگونه دعا داشته‌اند:

اللّهُمَّ...اجعَلْنی مِنْ خِیارِ مَوالِیهِ وَ شِیعَتِهِ، أَشَدِّهِمْ لَهُ حُبّاً وَ اَطوَعِهِمْ لَهُ طَوعاً

خدایا مرا از برگزیدگانِ دوستان و شیعیانش، و شدیدترین آنها نسبت به او از نظر محبت، و رامترین‌شان در فرمانبری قرار ده

 

 

التماس دعا ی خیر  - الّلهم عجّل لِولیک الفرج

منبع: کانال اطلاع رسانی حاجیه خانم اکبری - روحشان در اعلی علییین با ائمه اطهار محشور  باد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۰۱ ، ۰۹:۱۳
خادمه الزهراء

تن سپردن به قضا و قَدَر الهی

دوشنبه, ۱۲ دی ۱۴۰۱، ۱۰:۰۵ ق.ظ

 

در روزگار کهن، پیرمرد روستازاده‌ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد و همه‌ی همسایگان برای دلداری به خانه‌اش آمدند و گفتند: عجب شانس بدی آوردی که اسب فرار کرد!

روستازاده‌ی پیر در جواب گفت: از کجا می‌دانید که این از خوش‌شانسی من بوده یا بدشانسی‌ام؟و همسایه‌ها با تعجب گفتند: خوب، معلومه که این بدشانسیه!

هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه‌ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت همراه بیست اسب دیگر به خانه برگشت!

پیرمرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا می‌دانید که از خوش‌شانسی من بوده یا بدشانسی‌ام؟

فردای آن روز، پسر پیرمرد حین سواری در میان اسب‌های وحشی زمین خورد و پایش شکست. همسایه‌ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی!

و کشاورز پیر گفت: از کجا می‌دانید که این از خوش‌شانسی من بوده یا بدشانسی‌ام؟ و چندتا از همسایه‌ها با عصبانیت گفتند: خوب، معلومه که از بدشانسی تو بوده، پیرمرد احمق کودن!

چند روز بعد، نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمین دوردستی با خود بردند. پسر کشاورز پیر به‌خاطر پای شکسته‌اش از اعزام معاف شد.

همسایه‌ها برای تبریک بار دیگر به خانه‌ی پیرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد؛ و کشاورز پیر گفت: از کجا می‌دانید که...؟

همیشه گذشت زمان، ثابت می‌کند که بسیاری از رویدادهایی را که بدبیاری و مسایل لاینحل زندگی خود می‌پنداشتیم، به صلاح و خیرمان بوده و آن مشکلات، نعمات و فرصت‌هایی بوده که زندگی به ما اهدا کرده است. چه بسیار باشد در به‌دست آوردن و قبول چیزی اکراه دارید و حال آنکه به سود شماست؛ و چه بسا چیزی را دوست داشته باشید درحالیکه آن به ضرر و زیان شماست.

و خداوند در بخشی از آیه ۲۱۶ سوره‌ی بقره می‌فرماید: «وَ عَسی‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسی‏ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»؛ و چه بسیار اتفاق افتد که امری شما را ناگوار آید درحالی‌که آن به خیر و صلاح شماست؛ و چه بسیار امری را بسیار دوست می‌دارید و آن شما را شر و فساد خواهد بود و خداوند به مصالح امور آگاه است و شما را از آن آگاهی نیست.

از شفاخانه‌ی آن طبیب غیبی دارویی آمده است که دوای بسیاری از بیماری‌های جسم و جان است و در عین حال از منشأ پیدایش بیماری نیز خبر می‌دهد. چه بسیار رنج‌ها و محرومیت‌ها محصول آن است که آدمیان هم به ظاهر قضاوت می‌کنند، هم تنها به حال می‌اندیشند درحالی‌که خردمند، در باطنِ اشیا نظر می‌کند و به عاقبت کارها نیز می‌اندیشد. بدیهی است آن خیری که روی در شر داشته باشد، از همان آغاز، شر است و آن شیرینی که مقدمه‌ی بیماری است، از همان آغاز در کام خردمندان تلخ می‌آید؛ و در مقابل، اگر رنجی در کار باشد که راه رسیدن به شادی و خوشبختی است، آن عینِ خیر است و باید آن رنج را به جان خرید.

حافظ سروده است:

دلتنگ نباید بود از طعن حسود ای دل            شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد

زیبا گفته آن حکیم که: علف هرزه چیست؟ آن گیاهی است که هنوز فوایدش کشف نشده است.

ارائه شده توسط استاد، انتشار به تاریخ 27ر6ر1396

التماس دعا ی خیر  - الّلهم عجّل لِولیک الفرج

منبع: کانال اطلاع رسانی حاجیه خانم اکبری - روحشان در اعلی علییین با ائمه اطهار محشور  باد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۰۱ ، ۱۰:۰۵
خادمه الزهراء