آه از چوب خیزران
سلام بر پیامبر کربلا، بانوی عشق و عقل و صبر، حضرت زینب (س)
در اردوگاه، دشمن، یکی از برادرانِ آزادهی ما را زیر فشار قرار داد که او به امام خمینی (ره) توهین کند. آن دشمن کینهتوز میگفت: باید به رهبرت اهانت کنی وگرنه رهایت نمیکنم. هرچه فشار آورد، او مقاومت کرد.
گفت: اگر از این بچهها خجالت میکشی، من به رهبرت اهانت میکنم، تو فقط سرت را پایین بیاور!
هرچه آن شکنجهگر اهانت کرد، او سرش را بالا گرفت (سرانجام، به خشم آمد و) با کابل کشید تو صورت آن برادر. افسر بعثی که خودش آمر و ناظر بود، دلش به رحم آمد و گفت: جوان! چشمت دارد در میآید، سرت را بیاور پایین!
آن آزاده جواب داد: من با خدای خود عهد بستهام که تا آخرین قطرهی خون و آخرین لحظهی حیات، وفاداریام را حفظ کنم.
آن افسر بعثی، این حالت را دید؛ تا اینکه روز عاشورا فرا رسید. ما روز عاشورا پابرهنه شده بودیم. آنها فهمیدند که این پابرهنگی به عنوان عزاداری برای آقا حسین بن علی (ع) است؛ و ناگهان با کابل و چوب ریختند داخل اردوگاه.
همان افسر، یک خیزران دستش گرفته بود. ما تا آن روز (چوب) خیزران ندیده بودیم. افسر بعثی، خیزران را محکم کشید تو صورتِ همان برادری که آن روز، زیر کابل، آن استقامت را نشان داده بود.
نالهی آن جوان بلند شد و صدایش تمام اردوگاه را دربر گرفت. افسر بعثی یک مرتبه، متحیر ماند و گفت: تو همان کسی هستی که آن روز، زیر ضربههای کابل، صدایت درنیامد؟!
او هم جواب داد: آخر، امروز با خیزرانِ شما، یاد لحظهای افتادم که سر نازنین آقا حسین بن علی (ع) میان تشت بود و یزید با خیزرانی که در دست داشت، به لب و دندان مبارکش میزد.
از خاطرات مرحوم ابوترابی، یاد مردانِ مرد بهخیر.
التماس دعا ی خیر - الّلهم عجّل لِولیک الفرج
منبع: کانال اطلاع رسانی حاجیه خانم اکبری - روحشان در اعلی علییین با ائمه اطهار محشور باد.
شبان تیره از دود فراق دوستان نالم ز کجرفتاری و بی مهری این آسمان نالم
نمی خندد لبم از بس غم پنهان به دل دارم بسوزد بند بند استخوانم گر عیان نالم
به روز و شب، ز هجر دوستان و فرقت یاران چو بلبل از فراق گل، به صحن بوستان نالم
حدیث کربلا و داستان آل طاها را چو آرم یاد همچون نی، به صد شور و فغان نالم
ز گل کردند خالی ناکسان گلزار زهرا را ز گلچین شکوه گویم یا ز دست باغبان نالم؟
سر سلطان دین، مهمان شد اندر خانه خولی به حال میهمان یا از جفای میزبان نالم؟
سرش را بی گنه ببرید شمر و ساربان دستش ز جور شمر گریم یا ز ظلم ساربان نالم؟
برای خاتمی، اهریمنی ببرید انگشتش ز سوز دل به حال آن سلیمان زمان نالم
به طشت زر سر سبط پیمبر خواند چون قرآن بنالم من بر آن سر، یا ز چوب خیزران نالم؟
چو ابر نوبهاری زار بهر کشته گان گریم چو نی بر غربت آل علی در بزم جان نالم
خزان شد تا بهار عمر اکبر شبه پیغمبر چو بلبل از غم گل، با سرشک دیدگان نالم
روان شد کاروانی از اسیران، سوی شام غم به حال آن اسیران، چون درای کاروان نالم
شعر از ترکی شیرازی