حکایت درد و بیداری
سلام، روز بخیر
امروزتان پر از عنایت حضرت صاحب الزمان عج الله تعالی فرجه الشریف
نوشتهاند خواجهای بود دولتمند که زر و سیم بسیار داشت و بندهی خدمتکار بیشمار. درمیان بندگانش غلامی بود؛ سیهچرده که پایبند دین بود و به راه گمراهان نمیرفت، نمازش ترک نمیشد، همه شب به نماز میایستاد و تا سپیدهدم با خدا راز و نیاز میکرد.
شبی خواجه به غلام گفت: امشب که برخاستی تا دوگانه به درگاه یگانه بگذاری، مرا از خواب بیدار کن تا من نیز نماز کنم.
غلام نگاهی به خواجه کرد و گفت: زائو زنی را که درد دارد، چه کس از خواب بیدار میکند؟
خواجه پاسخ داد: خود آن درد.
آنگاه غلام گفت: ای خواجه تو را اگر دردِ نماز باشد، خود از خواب برمیخیزی و حاجتی نیست که من بیدارت کنم.
آری ای عزیز، آن را که درد دین و وطن باشد؛ امروز چه جای تشویق و ترغیب و نصیحت، خود از جای برمیخیزد و به راه میافتد.
التماس دعا ی خیر - الّلهم عجّل لِولیک الفرج
منبع: کانال اطلاع رسانی حاجیه خانم اکبری - روحشان در اعلی علییین با ائمه اطهار محشور باد.