در حدیـقه‌ی سـبـز دعـا

دعاها، مناجاتها، سخنرانی‌ها و مطالب ارزشمندی که از استـادمان مرحومه حاجیه خانم اکبری (ح.عاشوری) به یادگار مانده است در این دفتر، ثبت و ضبط می‌شود ان‌شاءالله. این وبلاگ در دست تکمیل و به روزرسانی است.

در حدیـقه‌ی سـبـز دعـا

دعاها، مناجاتها، سخنرانی‌ها و مطالب ارزشمندی که از استـادمان مرحومه حاجیه خانم اکبری (ح.عاشوری) به یادگار مانده است در این دفتر، ثبت و ضبط می‌شود ان‌شاءالله. این وبلاگ در دست تکمیل و به روزرسانی است.

در حدیـقه‌ی سـبـز دعـا

استاد ارجمند، مرحومه حاجیه خانم اکبری (ح.عاشوری) از بزرگترین مبلغان و سخنرانان مذهبی تهران و کرج بودند که در دی ماه 1400 به سوی معبود خود شتافتند.
مجموعه‌ای از سخنرانی‌ها، دعاها و زیاراتی که ایشان معرفی کرده‌اند در کانال تلگرامی اطلاع رسانی این بانوی مکرمه موجود است.
برآن شدیم تا با انتقال و ثبت و ضبط این مطالب در وبلاگ، امکان دسترسی بهتر به این گوهرهای ارزشمند به یادگار مانده از ایشان را مهیا سازیم.
باشد که ما را از دعای خیر خود بهره‌مند و روح حاجیه خانم اکبری را با ذکر صلوات و یا قرائت فاتحه بنوازید.

***
حَدیقه به معنایِ باغ است و نامی که والدین خوش ذوق، بر استاد گرانقدر ما گذاشتند که الحق وجود نازنینش باغی بود سرسبز از دعا و صلوات و توسل. الهی که در جنّات و باغهای بهشتی در کنار سفره بابرکت اهل بیت، علیهم السلام، روزی‌خوار و محشور باشند.

***
ذکر یادگاری استاد:
الهی به درگاهت هزاران بار تکبیر و تهلیل و تحمید و تسبیح و تقدیس
عرضه می‌دارم که یک روز دیگر زنده هستم و تو تنها خالق و معبود و اِله من هستی و در سلطانیت مطلق بی شریکِ تو، بندگی و زندگی می‌کنم.

***
- نشانی سایت استاد: https://shamsotalea.com

- نشانی کانال سروش و تلگرام:
zaynab_ir

- نشانی صفحه اینستاگرام: name_be_madaram

- نشانی مزار استاد: کرج، آرامستان بهشت سکینه (اتوبان کرج-قزوین، بعد از پل حصارک و کمالشهر)، قطعه 31، آلاچیق 706

طبقه بندی موضوعی

 

امروز صبحانه، از سفره‌ای لقمه برمی‌داریم که به وسعت کائنات گسترده شده و تمام خلایق مجبورند از این سفره، لقمه مادی و معنوی بردارند، آن هم به صورت مداوم و در هر نفس. و چه خوش است که لقمه‌ از سفره‌ی انسیه حورا و محبوبه الله و ریحانه رسول الله و رکن رکین ولی الله باشد. حتماً اثر چنین لقمه‌ای، مردانی مانند سلمان و زنانی مانند فضه‌ی خادمه خواهد شد.

نوشته‌اند شغل جناب سلمان، زنبیل بافی بود. صبح زود وسایل کارش را برمی‌داشت، زیر سایه‌ی دیوار خانه فاطمه (س) می‌نشست و مشغول کارش می‌شد. وقتی پرسیدند که چرا اینجا را محل کار خود قرار داده‌ای، گفت: برای اینکه نانم را زیر سایه‌ی دیوار خانه فاطمه (س) به دست آورم، روزی‌ام کنار دیوار خانه‌ی زهرا (س) به سفره‌ام داخل شود.

به ظاهر جواب کوتاهی است اما یک دنیا فقاهت و معرفت و زهراشناسی در این جواب نهفته است.

به همین جهت است که وقتی از بهشت برای حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها رطب هدیه می‌آوردند، تقسیم می‌کند و سهم جناب سلمان و ابوذر و مقداد را کنار می‌گذارد و به آن‌ها می‌رساند. مگر چند نفر تواسته‌اند در دنیا رطب بهشتی و مائده آسمانی تناول کنند؟!

وقتی سر سفره فاطمه (س) نشستی اگر چه دختر بچه‌ی اسیر هندی باشی، از تو فضه‌ای در می‌آید که همه جا کنار اهل بیت علیهم‌السلام دیده می‌شوی و در حدیث است که به خاطر او جبرئیل نازل شد.

 

لیکن مردم نسبت به فاطمه سلام‌الله‌علیها دو دسته‌اند:

- یکی آنانی که دارای سفاهت هستند؛ عقل و خرد کافی ندارند.

آنها زهرای مرضیه (س) را یک زن در حد تمام زنان معمولی عالم می دانند. آنها هرگز قادر نیستند درک کنند که اگر فاطمه (س) یک آه بکشد؛ آن آه، قلب پیامبر (ص) که روح عالم است را آزرده می‌کند، وقتی پیامبر (ص) آزرده شد ۱۲۴هزار پیامبر آزرده می‌شوند. وقتی ایشان آزرده شد؛ تمام اوصیا، شهدا، صدیقین آزرده می‌شوند و با آزردگی همه‌ی اینها، ملکوت عالم منقلب می‌شود این است آن بانویی که به آهی از دل او، ملکوت به لرزه در می‌آید.

آیا بدون عقل و خرد و امداد غیبی از جانب فاطمه شناسان، می‌شود بر سفره‌اش نشست و لقمه‌ای برداشت و به معرفتش گامی نزدیک شد؟! آری سفیهان عالم ایشان را یک زن معمولی می‌دانند.

- گروه دوم فقیهان هستند که نسبت به بی بی (س) اهل فقاهت هستند، فکر دارند، عقل دارند (اولی الالباب) هستند.

مگر می‌شود که فقط ترکیب دو کلمه‌ی انسیه‌ی حورا را فهمید بدونِ داشتنِ عقل و خرد بالا و بدون اینکه اهل فقه و فقاهت بود؟! بانویی که از هر بُعد نگاهش کنیم به تحیّر می‌افتیم و تا ابد در همان یک بُعد توقف کرده و می‌مانیم.

وقتی نگاه می‌کنیم به حدیث معراج؛ با آن همه اتفاقاتی که در این واقعه‌ی عجیب که هنوز بعد از گذشت هزار و اندی سال، متفکران اسلامی و غیر اسلامی را به خود مشغول داشته‌ که اصلاً این اتفاق چگونه رخ داده‌است، روحی بوده یا جسمی، خواب بوده یا بیداری؛ و بخشی از قرآن هم به آن پرداخته؛ و اتفاقاتی که رسول اکرم (ص) از این سفر بیان داشته‌اند و دستوراتی که گرفته‌اند و عجایبی که دیده‌اند؛ وقتی همه را نگاه میکنیم و در بین این همه اتفاق به فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها می‌رسیم، مبهوت می‌مانیم.

به عمری به اندازه‌ی نوح پیامبر (ع) محتاج هستیم و به اساتیدی مانند ائمه (ع)، تا بفهمیم فاطمه سلام‌الله‌علیها کیست؟!

رسول اکرم (ص) فرمودند: وقتی شب معراج به عالم بالا رفتم، وقتی به درب بهشت رسیدم مشاهده کردم در آنجا بر درب بهشت نوشته است:

لا إله إلّا الله، محمّد رسول الله، علیٌّ حبیبُ الله، و الحسنُ و الحسینُ صَفوةُ اللهِ، فاطمة خِیرَةُ (أمة) الله.

در نگاه اول، چیز عجیبی به نظر نمی‌آید. البته که دربِ بهشت الهی به نام خداوند متعال و رسول و اولیای ایشان گشوده می‌شود و به غیر از طریق این بزرگواران، کسی راه به بهشت نمی‌یابد. اما فقط کمی دقت می‌خواهد. به نظر من «یَقظه» لازم است؛ یعنی برقی به ذهن ما بزند و این علامت سؤال را به وجود آورد که چرا درب بهشت باید به این چند کلمه باز شود؟

و نکته مهم این است که افتتاح آن «لا اله الا الله» است. فتح مطلب، نام خداوند متعال است و ختم مطلب، نام مبارک فاطمه زهرا (س) است.

اینجاست که فقیه و سفیه از هم جدا می‌شوند. فقیه، مطلب را درک می‌کند. سفیه، بی خردانه می‌گذرد.

اصلِ کارِ عقل، خرد و فقه همین است که بفهمد فاطمه (س) کیست؟ چه کرده است؟ و اثر وجودی ایشان در دنیا چه بود؟ اگر چه ظاهراً عمر ایشان کوتاه بوده است.

و باز اشاره می‌کنم به روایتی دیگر؛ دلم نمی‌خواهد چون مطلب در مورد حضرت زهرا‌ (س) است چیزی از خود بنویسم، جرأت این کار را ندارم. فقط می‌خواهم از روایات استفاده کنم و مطلب را با روایت برسانم، به همین جهت روایتی دیگر از حدیث معراج می‌آورم. از نظر شیعه و سنی، رسول اکرم (ص) معراج‌های متعددی داشته‌اند و بسیاری از علمای سنی و شیعه اعتقاد دارند که رسول اکرم (ص) دو معراج داشته‌اند. یکی معراج عجایب و دیگری معراج کرامت

و این روایتی که نقل می شود در معراج عجایب بوده‌است و جالب اینکه راوی حدیث، عایشه است. دقت و درک حدیث، ابوابی را نسبت به معرفت فاطمی به روی محبان زهرا (س) باز می‌کند که امیدوارم برای ما هم این درایت حاصل شود. و اما روایت:

رسول اکرم (ص) فرمودند: وقتی وارد بهشت شدم، به شجره‌ای برخورد کردم که «لم أرَ فی الجَنَّةِ »؛ در بهشت درختی اَحسن از آن درخت ندیدم و «أَبیض ورقه»؛ برگی سفیدتر از برگ‌های آن درخت ندیدم، «وَ أطیب ثمره»؛ میوه‌ای پاکیزه‌تر از ثمره آن درخت ندیدم. البته هر کدام از این‌ها بحثی دارد و صد البته می‌دانیم که رسول اکرم (ص) آنچه می‌گوید خارج از وحی نیست. اینکه ایشان می‌فرماید «ندیدم» یعنی وجود ندارد، آفریده نشده‌است؛ درختی که جامع همه‌ی جهات بوده. از میوه‌ی آن درخت خوردم و آن میوه، نطفه شد و از آن، نطفه‌ی فاطمه (س) منعقد شد و من هر وقت فاطمه (س) را می بوسم بوی آن شجره طوبی را استشمام می‌کنم.

توضیح:

درخت؛ چه درختی است؟ درخت طوبی. کلمه طوبی؛ در قرآن هم به آن درخت اطلاق شده‌است. ریشه‌ی این درخت در خانه‌ی پیامبر خاتم (ص) است. از عجائب آن درخت، این است که فرمودند: «غَرَسَها اللّه تَعالی بِیَدهِ»؛ خداوند با دست خودش این درخت را غرس کرده است. درک حدیث همین مطلب است! دقت کنید، غارسِ درخت خود خداوند متعال است. جبرئیل و میکائیل و اسرافیل اینجا کاره‌ای نیستند. خودِ خداوند متعال، درخت را غرس کرده‌است.

زمینی که درخت در آن کاشته شده است، خانه‌ی اول شخص عالم است، و سه چشمه زیر این درخت جاری است؛ سلسبیل، تسنیم و مَعین؛ این هم از آبیاری این درخت!

در تمام قصرهای بهشت، شاخه‌ای دارد که هر کس که به آن قصرهای بهشتی وارد شود هر آنچه که دلش بخواهد موجود است. لازمه‌ی داخل شدن در بهشت، این است که باید شاخه‌ای از این درخت را بگیریم.

به نظر من همین قدر کافی است، کنار سفره‌ی فاطمه زهرا (س) یک لقمه هم برای ما زیاد است، یک جرعه کافی است. لیکن لقمه برداشتن، شرط دارد؛

خود حضرتش فرمودند: هر گاه به خاطر ما دلتان لرزید، من سینیِ پذیرایی را مقابل شما می‌گیرم که هر چه بخواهید بردارید. این شما و این هم دلتان، این هم سفره‌ی فاطمی (س).

 

لقمه‌ی عملی:

بیایید از امروز در زندگی خود، دفتری به‌نام فاطمه (س) باز کنیم؛ زیرا فردا، منادی ندا می‌دهد که همه‌ی‌ خلق بشنوند: آیا کسی هست به خاطر فاطمه (س) دلی را شاد کرده باشد؟! آیا کسی هست به خاطر فاطمه (س) گرسنه‌ای سیر کرده باشد؟!

برخیزد از فاطمه(س) مزد بگیرد.

آیا کسی هست به خاطر فاطمه (س) برهنه‌ای پوشانده باشد؟! برخیزد. آیا کسی هست به خاطر فاطمه (س) آبرویی خریده باشد؟! آیا کسی هست به خاطر فاطمه (س) غیبتی از کسی دور کرده باشد؟!

برخیزد از فاطمه(س) مزد بگیرد.

تا دیر نشده‌است در این حساب، پس‌اندازی کنیم. روزِ نیازمندی در پیش است.

 

ذکر: «یا فاطمة أَغیثینی» ۴۰۰مرتبه، برای رفع همه‌ی مشکلات بسیار نافع است، انشاءالله

 

تو هر زمان که بیایی بهار خواهد شد                        زمان شادی بی اختیار خواهد شد

خوش آن دمی که بر آید به یک کرشمه دو کار           یکی ظهور امام و یکی شروع بهار

 

التماس دعا ی خیر  - الّلهم عجّل لِولیک الفرج

منبع: کانال اطلاع رسانی حاجیه خانم اکبری - روحشان در اعلی علییین با ائمه اطهار محشور  باد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۰۱ ، ۰۹:۵۲
خادمه الزهراء

مادرانه

پنجشنبه, ۲۲ دی ۱۴۰۱، ۱۲:۰۲ ب.ظ

بسم اللّه الرحمن الرحیم

تولد حضرت مبارکه بر تمام عالمیان مبارک

دست نیازمان به سوی عنایت فرزند برومندش دراز است تا بلکه تکه‌ای نقل و نبات از شیرینی تولد مادر بزرگوارش را بزرگوارانه به ما گدایان کویش عنایت فرماید.

 

هیچ نغمه‌ی موزونی شیرین‌تر و دلنشین‌تر از کلمه‌ی مادر نیست؛ بلکه زیباترین آهنگ، همین ندای مادر است. این کلمه هر چند کوچک، ولی در عین حال یک جهان بزرگ و بسیار پر‌معنی و از نور عشق و امید، سرشار است. زیرا تمام عواطف قلبی از مهر و دلدادگی، رقت و روحانیت در آن نهفته است.

در زندگانی انسان همه چیز مادر است. در حالت غم و اندوه مادر نوید بخش، هنگام نومیدی و بدبینی، او روزنه‌ی امید، و در روزگار افتادگی و ناتوانی، او موجد نیرو و قدرت است.

بلی، مادر سرچشمه‌ی محبت و دلبستگی، گذشت و بخشش است.

و کسی که مادرش را از دست داده‌است، دیگر سینه‌ای که او را در آغوش گیرد، دستی که او را نوازش کند و چشمی که از او نگهبانی کند، نخواهد داشت.

البته در صحنه‌ی طبیعت هم، همه چیز در گرو مادر است و همه‌ی عالم با بودنشان، نشان مادر می‌دهند.

 

خورشید، مادر کره‌ی زمین است که با تابش خود، آن را زنده نگاه می‌دارد و پرورش می‌دهد و قبل از آنکه با نغمه‌ی امواج دریا و ترانه‌ی نهرها و نوای روح بخش پرندگان آن را نخواباند زمین را وداع می گوید.

کره‌ی زمین نیز به نوبه ی خود مادر مهربان درختان و گل ها و گیاهان است که آنها را به وجود آورده و پرورش می‌دهد.

درخت‌ها و گل‌ها هم مادران دلسوز میوه‌های گوارا و دانه‌های رسیده‌اند.

و مادر همه‌ی چیزها در جهان آفرینش همان روح کلی ازلی جاودانی پر از زیبایی و دلدادگی است.

فارغم از غم ایام چو غمخوار تویی                           نشوم خسته به کاری که مددکار تویی

نیستم رنجه ز تنهایی چون یار تویی                        دور تو گردم تا مرکز پرگار تویی

کوشش روز و شبم از پی آسودن توست                    نی که من هیچ نیم بودنم از بودن توست

 

نوشته‌اند شخصی با فضیلت که از بندگان خالص خداوند بود، هر روز پای مادر خود را می‌بوسید. روزی دیرتر از موقع معین، به نزد برادران خود رفت. گفتند: چه می‌کردی که دیر آمدی؟  جواب داد: در باغ‌های بهشت، غلطان بودم. زیرا به ما رسیده است که بهشت زیر پای مادران است. که خداوند به حضرت موسی (ع) سه هزار و پانصد کلمه سخن گفت. آخر کلامش این بود که ای موسی! به مادر نیکی کن. و هفت مرتبه این سفارش تکرار شد. عرضه داشت: خدایا مرا کفایت کرد. پس از آن فرمود: ای موسی! خوشنودی مادر، خوشنودی من است و غضب او غضب من است.

 

از زمخشیری (ادیب و خطیب ایرانی در قرن 5 و 6 هجری ادمین) پرسیدند: علت قطع پای تو چه بود؟ گفت: به هنگام نوجوانی گنجشکی به دست آوردم و پرهایش را کندم و سپس به پایش نخی بستم. روزی گنجشک فرار کرد و در سوراخی فرورفت از پی او دویدم. مقداری از نخ باقی مانده بود؛ آن را گرفتم و آن‌قدر کشیدم که یک پای آن حیوان قطع شد. مادرم چون این داستان را دید برآشفت و گفت خداوند پایت را قطع کند؛ چنانچه پای این بی زبان را قطع کردی. چون به سن جوانی رسیدم در سفر بخارا از اسب فروافتادم و پایم شکست. هر چند معالجه کردم فایده نبخشید. ناگزیر پایم را قطع کردند.

مراقب خشم و خوشنودی مادرانمان باشیم اگرچه خدای نکرده در مسیر باطل باشند.

 

امشب هدیه به روح مادران از دنیا رفته یاسین بخوانیم. و برای مادران در قید حیات صد صلوات ختم کنیم. (قبول حق تعالی)

 

خبر دادند به رسول اکرم که جوان مسلمانی درحال احتضار است. حضرت با گروهی بر بالینش حاضر شدند، او را نوازش کردند و شهادتین را به او تلقین نمودند. ولی جوان قادر به گفتن نبود. هرچه حضرت تلاش نمودند بی‌فایده بود. فرمود: آیا مادر دارد؟ گفتند: آری. فرمود: بیاید. از مادر سؤال کردند از او راضی هستی؟ گفت: خیر، روزی دلم را شکسته‌است. حضرت با اصرار و وعده‌ی شفاعت، مادر را راضی کرد و سپس به جوان تلقین شهادتین نمود. زبان جوان گشوده شد، شهادت گفت و از دنیا رفت.

آری مراقب باش اگر مادر ناراضی باشد، دعای پیامبر هم کارساز نیست.

 

شیخ اعظم، فقیه بزرگوار، خاتم مجتهدان، شیخ انصاری مادرش را به دوش می‌گرفت و تا نزدیک حمام می‌برد. او را به دست زن حمامی می‌سپرد، می‌ایستاد تا بعد از پایان کار، او را به دوش گرفته و به خانه برگرداند. هر شب به دست‌بوسی مادر، می‌آمد و صبح با اجازه‌ی او از خانه بیرون می‌رفت. پس از مرگ مادر، به شدت می‌گریست. فرمود: گریه‌ام برای این است که از نعمت بسیار مهمی چون خدمت به مادر، محروم شدم.

شیخ پس از مرگ مادر، با کثرت کار و تدریس و مراجعات، تمام نمازهای واجب عمر مادرش را دوباره خواند؛ با آن‌که مادرش از مؤمنات روزگار بود.

 

التماس دعا ی خیر  - الّلهم عجّل لِولیک الفرج

منبع: کانال اطلاع رسانی حاجیه خانم اکبری - روحشان در اعلی علییین با ائمه اطهار محشور  باد.

 

پی‌نوشت ادمین: پیشنهاد می‌کنم کتاب «نخل و نارنج» نوشته آقای وحید یامین‌پور را که شرح زندگانی این عالم بزرگوار است، مطالعه فرمایید.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۰۱ ، ۱۲:۰۲
خادمه الزهراء

بوسیدن دست و پای پدر و مادر

پنجشنبه, ۲۲ دی ۱۴۰۱، ۰۹:۲۸ ق.ظ

 

شب جمعه، شب نزول رحمت الهی بیش از هر زمان دیگر و اما ویژه و مخصوص برای کسانی است که بر بندگان خدا ترحم می‌کنند؛ مخصوصاً به‌حال آن دسته از بندگان خدا که دستشان از دنیا کوتاه است و چشم انتظار آن هستند که توجهی از جانب بازماندگانشان به آنها شود.

رسول خدا (ص) فرمودند: اموات شما از صبح پنچ شنبه منتظرند تا چیزی از جانب شما برایشان فرستاده شود، آنها را منتظر نگذارید و هدیه آنها را اول صبح بفرستید، مبادا اموات خود را دست خالی بگذارید که نزد اموات دیگر خجالت خواهند کشید.

اما ای کاش محبت به دیگران مخصوصاً پدر و مادر را تا زنده هستند به آنها ابراز کنیم.

امروز چهلمین سالگرد درگذشت استاد؛ و پیر مراد؛ و مرشد؛ و مادر معنوی این حقیر، مرحومه مغفوره حاجیه خانم مالک، آن مجذوب سالک است؛ کسی که هرگز دستش را نبوسیدم بلکه همیشه تک تک انگشتانش را بوسیدم و پاهایش را؛ و هنوز پس از چهل سال، دل‌چسب‌ترین لذت زندگیم همان است.

اما افسوس که پاهای مادرم را در غسال‌خانه بوسیدم و همیشه حسرت می‌خورم که چرا اینقدر دیر!

 

بد نیست این حکایت:

معلمی به بچه‌ها گفت: همگی روی کاغذ بنویسید، به نظر شما شجاع‌ترین آدم‌ها چه کسانی هستند؟ به بهترین متن جایزه تعلق می‌گیره.

🌷 یکی نوشته بود: غواص که بدون محافظ در اقیانوس با کوسه‌ها شنا می‌کند.
🌷 یکی نوشته بود: اونهایی که شبها می‌توانند در قبرستان بخوابند.
🌷 یکی نوشته بود: اونهایی که تنها، چادر میزنند و در جنگل از حیوانات نمی‌ترسند؛ و...

هرکس چیزی نوشته بود اما این نوشته، دل معلم رو لرزوند، روی کاغذ نوشته شده بود:

🌷 شجاع‌ترین آدم‌ها اونهایی هستند که خجالت نمی‌کشند و دست پدر و مادرشون رو می‌بوسند، نه سنگ قبرشون رو 🌷 .

قطره اشکی به‌پهنای صورت معلم دوید به‌همراه زمزمه‌ی: «افسوس شجاع نبودم!»

هدیه به ارواح همه‌ی رفتگان؛ و هرکس دوست دارد؛ هدیه به روح مرحومه خانم مالک که وارثی ندارد، سوره‌ی یاسینی تلاوت نمایید.

ارائه شده توسط استاد، انتشار به تاریخ 19ر5ر1396

التماس دعا ی خیر  - الّلهم عجّل لِولیک الفرج

منبع: کانال اطلاع رسانی حاجیه خانم اکبری - روحشان در اعلی علییین با ائمه اطهار محشور  باد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۰۱ ، ۰۹:۲۸
خادمه الزهراء

هرچه داریم زِ توست

دوشنبه, ۱۹ دی ۱۴۰۱، ۰۹:۳۵ ق.ظ

جاسوسان، محمود غزنوی را خبر کردند که اَیاز که بیش از همه مورد مدارا و احسان و انعام و اهتمام شما بوده و هست و از هیچگونه موهبت در باب ایشان دریغ نداشته و ندارید، چندی است که مشکوکانه با خانه‌ای در یکی از محلات قدیمی شهر، در رفت و آمد است و هیچ دور نمی‌نماید که در پی این ماجرا، دسیسه و توطئه و نیرنگی باشد که البته برای دولت و دربار شما بسی زیانبار است.

محمود، بی‌آنکه شیوه خود را تغییر داده باشد، با ایاز گفت: شنیده‌ام گاه گاه به یکی از خانه‌های شهر، آمد و شد داری؛ و من بی‌علاقه نیستم که آنجا را با چشمان خود ببینم. ایاز بی‌آنکه کمترین بیم و هراس را به خود راه دهد، با بی‌باکی تمام پذیرفت و گفت: هیچ مانعی در کار نمی‌بینم و در این زمینه، درنگ و کندی روا نیست.

هر دو به راه افتادند و به خانه رسیدند. ایاز درب را گشود، تعارف کرد، وارد شدند. خانه‌ای محقر بود و بر زمین پر خاک و غبارِ آن نیز گلیمی پاره که حتی به کمترین بها، مشتری و خریدار نداشت؛ و در گوشه‌ای دیگر نیز پوستینی فرسوده که تهیدستان نیز آن را خوش نمی‌داشتند؛ و گوشه‌ای دیگر نیز اسباب منزل که هیچ به کار نمی‌آمد.

محمود که در شگفتی فرو بود، با حیرت تمام پرسید: در این خانه، چیزی دیگر نیست؟! ایاز گفت: جز آنچه پیش چشمان شماست، چیزی دیگر وجود ندارد. پرسید: هر روزه، پیش از آنکه به دربار بیایی، به اینجا می‌آیی، چرا؟! این خانه گِلین و بی‌مقدار کجا و آن دربار شکوهمند کجا؟! و نیز این پوستین کهنه کجا و آن جامه‌های زربافت، حریر، اطلس و فاخر کجا؟!

ایاز آهی کشید و گفت: آن بیماری که دامنگیر بشر است؛ و نیز زشت و خطرخیز، خودفراموشی است؛ و برترین دانش؛ و زیباترینِ آن، آگاهی و وقوف بر خویشتن است. محمود! اگر روزی خود را به اینجا نرسانم، بیم آنست که به همین بیماری مُهلک و هولناک آلوده شوم. وقتی به اینجا می‌آیم، انحراف و اختلالی در خود نمی‌بینم و رذیلت‌های اخلاقی همچون: خودپسندی، کبر؛ و منیت‌ها سراغم را نمی‌گیرند. چون همین خانه‌ی گلین و آن گلیم کهنه و پوستین پُر وصله‌ی فرسوده، روزی خانه و فرش و جامه من بوده‌اند و هیچ گمان نمی‌بردم که دست تقدیر، مرا در زمره‌ی درباریان تو قرار دهد؛ و نه در خیالم می‌گنجید که نسیم مهر تو را اینگونه نصیب بَرَم و غرقه‌ی این همه نعمت‌های بی‌شمار باشم. پس آنچه اکنون دارم، نه از خود که از تو دارم و برای اینکه این‌همه فراموشم نشود، هر روزه به اینجا می‌آیم و با خود می‌گویم: ایاز! تو این بودی و نه بیشتر؛ و آنگاه به دربار می‌آیم و با خود می‌گویم: آنچه داری، نه از توست که از محمود است.

محمود که سراسر وجد و نشاط بود، گفت: ایاز! اکنون ذره ذره‌های وجودم، مالامال از مهر توست.

 

 

حال، داستان محمود و ایاز، شرحی است بر احوال ما و پروردگار عزیز عالم که سلطان هستی است.

آری، پیش از این، آنچه داشتیم، چیزی کمتر از داشته‌های ایاز بود؛ بلکه چیزی نبودیم جز خاک.

راستی، جوانمردان! این همه موهبت‌ها از کجاست؟ و از کیست؟

  • چرا گذشته‌ی خویش را از یاد برده‌ایم؟
  • چرا به خاک بودن خویش نظر نمی‌افکنیم؟
  • و چرا نعمت‌ها را که از ماست، یاد نمی‌کنیم؟

 

هزاران مرحبا بر مولانا علی (ع) که در اوجِ علی بودن، صورت بر خاک داشت و از خود این‌گونه یاد می‌کرد:

«أَنا عَبْدُکَ الضَّعِیفُ الذَّلِیلُ الحَقِیرُ المِسْکِینُ المُستَکِینُ»؛

خدایا! ناتوانم و خوار و کوچک و نیازمند و زمینگیر.

 

و در یک سخن، پوچم و هیچ؛ و آنچه دارم، روزی از کفم خواهد رفت و هیچ خواهم شد.

 

ارائه شده توسط استاد، انتشار به تاریخ 12ر7ر1396

التماس دعا ی خیر  - الّلهم عجّل لِولیک الفرج

منبع: کانال اطلاع رسانی حاجیه خانم اکبری - روحشان در اعلی علییین با ائمه اطهار محشور  باد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۰۱ ، ۰۹:۳۵
خادمه الزهراء

جلوه از حق است، تو جلوه‌گری

يكشنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۱، ۱۱:۲۳ ق.ظ

 

اگر «آهن» سرخ بشود، سرخی از آهن نیست بلکه پرتو آتش است که در آهن جلوه می‌کند.

اگر دیدی که خانه یا پنجره‌ای روشن شد، تو بدان که روشنی از خورشید است؛ اگر در و دیوار بگوید این منم که روشن هستم و پرتو مال من است! آفتاب خواهد گفت: وقت غروبِ من، معلوم خواهد شد.

هر در و دیوار گوید روشنم               پرتو غیری ندارد این منم
پس بگوید آفتاب ای نارشید              چونکه من غارب شوم آید پدید

 

اگر «سبزه‌ها» بگویند این ماییم که سبز و خرم هستیم و این خرمی و شادابی از خودِ ماست! «تابستان» خواهد گفت: وقتی من رفتم، حالِ خود را ببینید.

سبزه‌ها گویند ما سبز از خودیم           شاد و خندانیم و بس زیبا خُدیم
فصل تابستان بگوید ای اُمَمْ              خویش را بینید چون من بگذرم

 

«تن» به خوبی و جمال خود می‌بالد و «روح» پر و بال؛ و جاه و جلال خود را پنهان کرده و می‌گوید: ای مَزبله! تو چیستی؟!

تو فقط چند روزی از پرتو من زنده هستی که ناز تو، جهان را پر کرده است! باش تا من از تو جدا شوم آن وقت معلوم می‌شود که تو چه بوده‌ای!

آری، آن وقت کسی که برای تو جان می‌داد، دستمال جلوی بینی خود می‌گیرد که بوی گند تو را استشمام نکند.

گویایی و بینایی و شنوایی از پرتو روح است، چنانکه جوشیدن آب از پرتو آتش است!

پرتو روح است نطق و چشم و گوش              پرتو آتش بود در آب جوش

 

همانطور که پرتو جان در تن جلوه‌گر است، پرتو ابدال و مردان بزرگ در جان ما حکومت دارد. وقتی جانان از جان صرف نظر کند، جان، حالِ تنی را پیدا می‌کند که جان از او دور شده باشد!

 

🌹 رسول خدا (ص) فرمودند: از امت من، کسانی هستند که از گوهر و نور وجودی من، در آنها وجود دارد؛ جان آنها با آن نور، مرا می‌بیند و من آنها را با همان نور مشاهده می‌کنم.

شعرها از مولوی

ارائه شده توسط استاد، انتشار به تاریخ 1ر8ر1396

التماس دعا ی خیر  - الّلهم عجّل لِولیک الفرج

منبع: کانال اطلاع رسانی حاجیه خانم اکبری - روحشان در اعلی علییین با ائمه اطهار محشور  باد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۰۱ ، ۱۱:۲۳
خادمه الزهراء

ما برایِ خداییم

يكشنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۱، ۱۱:۰۷ ق.ظ

 

آیا تاکنون به این موضوع فکر کرده‌اید که چرا ذره‌بین، پارچه را می‌سوزاند؟ بسیار ساده است، ذره‌بین، نور آفتاب را جذب می‌کند و از طریق کانون خود، آن را به یک نقطه منتقل می‌سازد بنابراین اگر پارچه یا کاغذی را جلوی آن بگیرید، می‌سوزاند. اما پنجره‌ی اتاق با وجود آنکه نور آفتاب را از خود عبور می‌دهد، نمی‌تواند پارچه را بسوزاند؟ تفاوت در این است که شیشه، قدرت متمرکز ساختن انرژی به‌دست آمده را ندارد و نور آفتاب را به همان طریقی که جذب کرده، انتقال می‌دهد.

یکی از بیماری‌های رایج اجتماعی، عارضه‌ی از این شاخه به آن شاخه پریدن است.

موفقیت و رسیدن به اهداف، جز با تمرکز بر خواسته‌ها ممکن نیست.

اهداف و برنامه‌هایتان را ستاره‌ی راهنمای زندگی خود قرار دهید و هر فعالیت و برنامه‌ی جدید را در چارچوب طرح بزرگ سرنوشت خود ارزیابی کنید.

امروز، سرگرم کاری بودن و فردا به کار دیگری پرداختن، فرد را هیچ‌گاه به جایی نمی‌رساند.

هرجا هستید باید با تمام وجود، آنجا باشید.

یک کشورِ تقسیم شده، در مقابل حمله‌های دشمن، مقاومت نخواهد کرد؛ و یک انسانِ تقسیم شده، نمی‌تواند به‌طور شایسته‌ای با زندگی برخورد کند.

و می‌دانی که خدا هم، همه‌ی تو را یک‌جا می‌خواهد.

بانوی دو سرا، زهرای اطهر (س) فرمودند: تو با همه وجود برای خدا باش تا خدا هم، همه برای تو باشد.

بیایید اینگونه باشیم.

  من آنِ تو اَم، تو را چه باشد؟ هیچی     تو آنِ منی، مرا همه هستی هست         

  شعر از: اوحدالدین کرمانی، اضافه شده به متن توسط ادمین

ارائه شده توسط استاد، انتشار به تاریخ 19ر7ر1396

التماس دعا ی خیر  - الّلهم عجّل لِولیک الفرج

منبع: کانال اطلاع رسانی حاجیه خانم اکبری - روحشان در اعلی علییین با ائمه اطهار محشور  باد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۰۱ ، ۱۱:۰۷
خادمه الزهراء

آه از چوب خیزران

يكشنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۱، ۱۰:۵۲ ق.ظ

سلام بر پیامبر کربلا، بانوی عشق و عقل و صبر، حضرت زینب (س)

در اردوگاه، دشمن، یکی از برادرانِ آزاده‌ی ما را زیر فشار قرار داد که او به امام خمینی (ره) توهین کند. آن دشمن کینه‌توز می‌گفت: باید به رهبرت اهانت کنی وگرنه رهایت نمی‌کنم. هرچه فشار آورد، او مقاومت کرد.

گفت: اگر از این بچه‌ها خجالت می‌کشی، من به رهبرت اهانت می‌کنم، تو فقط سرت را پایین بیاور!

هرچه آن شکنجه‌گر اهانت کرد، او سرش را بالا گرفت (سرانجام، به خشم آمد و) با کابل کشید تو صورت آن برادر. افسر بعثی که خودش آمر و ناظر بود، دلش به رحم آمد و گفت: جوان! چشمت دارد در می‌آید، سرت را بیاور پایین!

آن آزاده جواب داد: من با خدای خود عهد بسته‌ام که تا آخرین قطره‌ی خون و آخرین لحظه‌ی حیات، وفاداری‌ام را حفظ کنم.

آن افسر بعثی، این حالت را دید؛ تا اینکه روز عاشورا فرا رسید. ما روز عاشورا پابرهنه شده بودیم. آنها فهمیدند که این پابرهنگی به عنوان عزاداری برای آقا حسین بن علی (ع) است؛ و ناگهان با کابل و چوب ریختند داخل اردوگاه.

همان افسر، یک خیزران دستش گرفته بود. ما تا آن روز (چوب) خیزران ندیده بودیم. افسر بعثی، خیزران را محکم کشید تو صورتِ همان برادری که آن روز، زیر کابل، آن استقامت را نشان داده بود.

ناله‌ی آن جوان بلند شد و صدایش تمام اردوگاه را دربر گرفت. افسر بعثی یک مرتبه، متحیر ماند و گفت: تو همان کسی هستی که آن روز، زیر ضربه‌های کابل، صدایت درنیامد؟!

او هم جواب داد: آخر، امروز با خیزرانِ شما، یاد لحظه‌ای افتادم که سر نازنین آقا حسین بن علی (ع) میان تشت بود و یزید با خیزرانی که در دست داشت، به لب و دندان مبارکش می‌زد.

از خاطرات مرحوم ابوترابی، یاد مردانِ مرد به‌خیر.

التماس دعا ی خیر  - الّلهم عجّل لِولیک الفرج

منبع: کانال اطلاع رسانی حاجیه خانم اکبری - روحشان در اعلی علییین با ائمه اطهار محشور  باد.

 

شبان تیره از دود فراق دوستان نالم                  ز کج‌رفتاری و بی مهری این آسمان نالم

نمی خندد لبم از بس غم پنهان به دل دارم         بسوزد بند بند استخوانم گر عیان نالم

به روز و شب، ز هجر دوستان و فرقت یاران        چو بلبل از فراق گل، به صحن بوستان نالم

حدیث کربلا و داستان آل طاها را                    چو آرم یاد همچون نی، به صد شور و فغان نالم

ز گل کردند خالی ناکسان گلزار زهرا را              ز گلچین شکوه گویم یا ز دست باغبان نالم؟

سر سلطان دین، مهمان شد اندر خانه خولی         به حال میهمان یا از جفای میزبان نالم؟

سرش را بی گنه ببرید شمر و ساربان دستش        ز جور شمر گریم یا ز ظلم ساربان نالم؟

برای خاتمی، اهریمنی ببرید انگشتش                ز سوز دل به حال آن سلیمان زمان نالم

به طشت زر سر سبط پیمبر خواند چون قرآن        بنالم من بر آن سر، یا ز چوب خیزران نالم؟

چو ابر نوبهاری زار بهر کشته گان گریم             چو نی بر غربت آل علی در بزم جان نالم

خزان شد تا بهار عمر اکبر شبه پیغمبر               چو بلبل از غم گل، با سرشک دیدگان نالم

روان شد کاروانی از اسیران، سوی شام غم          به حال آن اسیران، چون درای کاروان نالم

شعر از ترکی شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۰۱ ، ۱۰:۵۲
خادمه الزهراء

صدقه شیرین

يكشنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۱، ۱۰:۰۶ ق.ظ

گفت: شیرین‌ترین توت‌ها، پای درخت می‌ریزند، درحالی‌که ما برای چیدن توت‌های کال، چشم به بالاترین شاخه‌ها دوخته‌ایم.

این است حکایت ندیدنِ بهترین‌ها برای صدقه دادن.

توی جیب‌هایمان به‌دنبال کمترین مبلغ می‌گردیم، آن‌وقت از خداوند بالاترین درجه‌ی نعمت‌ها را هم می‌خواهیم.

چه ناچیز می‌بخشیم و چه بزرگ تمنا می‌کنیم.

بیایید همه چیز دادن؛ و هیچ نخواستن را از پیامبر کربلا بیاموزیم، از جناب زینب، سلام الله علیها.

ارائه شده توسط استاد، انتشار به تاریخ 13ر7ر1396

التماس دعا ی خیر  - الّلهم عجّل لِولیک الفرج

منبع: کانال اطلاع رسانی حاجیه خانم اکبری - روحشان در اعلی علییین با ائمه اطهار محشور  باد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۰۱ ، ۱۰:۰۶
خادمه الزهراء

سایه‌ی هـُما

يكشنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۱، ۰۹:۲۱ ق.ظ

 

محمود غزنوی به همراه همراهان خود به شکار می‌رفت. گرمای سوزان در آن بیابانِ بی‌سایه، همه را رنجیده و آزرده می‌ساخت. در همین میان، «هما» که از مرغان هوایی است و پرهایی پُرپهنا و گسترده دارد، در آسمان پیدا و نمایان شد. همراهان با خود گفتند: خود را به سایه‌ی هما می‌رسانیم تا بیش از این آفتاب بر تن ما نتابد و پرشتاب رفتند. تنها کسی که محمود را رها نکرد و نرفت، نامش اَیاز بود.

محمود با حیرت و شگفتی او را گفت: از گرما به ستوه نمی‌آیی؟! و از آن بی‌تاب و رنجه و آزرده نیستی؟!

گفت: آری، تاب و توانم را برده است.

پرسید: چرا به سایه‌ی هما نمی‌روی؟!

گفت: وقتی سایه‌ای چون سایه‌ی وجود شما بر سر من است، بی‌معنا و نارواست که سایه‌ای دیگر بخواهم؛ زیرا به زیر این سایه، راحتم؛ و ایمن و بی‌ترس و آسوده و سلامت؛ و مشکلات و سختی‌ها و دشواری‌هایم یکی پس از دیگری گشوده و مرتفع است.

محمود، با شنیدن این سخن، اندیشه کرد و به تأمل فرو رفت و دید که سخن اَیاز، بسی نغز و پرمغز و با معناست. با خود گفت: کسی که اعتقاد و رابطه‌ی قلب و باطن او با من، اینگونه باشد، پس بر من ضرور و لازم است که تمام خواست‌ها و حاجات و گره‌ها و مشکلات او را بگشایم و از میان همراهان، نسبت به او، نظر عنایت و لطفی دیگر داشته باشم؛ و محبتی و میلی دیگر.

اگر کسی در این دنیا، سایه‌ای جز سایه‌ی خدا را نخواهد و رحمتی جز رحمت او را تمنا و آرزو ننماید، در اینکه خدا با او چه خواهد کرد، تنها خود می‌داند و بس!

آری، اینجا جایی است که پای اهل خرد و بصیرت و تأمل، لنگ و ناتوان است؛ و کسی نتوانسته و نمی‌تواند، عنایت و لطف خداوند را نسبت به کسی که جز سایه‌ی خدا را نمی‌خواهد، ارزیابی و اندازه‌گیری کند.

قرآن مجید نیز خود به این سخن، قایل است که آنچه خداوند در فردای روزگار، بر چنین فردی ارزانی خواهد داشت، در حساب نمی‌گنجد؛ که عدد نیز در اینجا ناتوان است و قادر به بیانِ میزان مرحمت و لطف و موهبت پروردگار به چنین بنده‌ای، نمی‌تواند باشد.

آیا جناب زینب (س) را نمی‌بینی؟!

«فَاعتَبِرُوا یَا أُولِی الأَلبَاب»

ارائه شده توسط استاد، انتشار به تاریخ 11ر7ر1396

التماس دعا ی خیر  - الّلهم عجّل لِولیک الفرج

منبع: کانال اطلاع رسانی حاجیه خانم اکبری - روحشان در اعلی علییین با ائمه اطهار محشور  باد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۰۱ ، ۰۹:۲۱
خادمه الزهراء

دو حکایت از تشنگی و عشق

يكشنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۱، ۰۹:۰۲ ق.ظ

ای بی‌دست کربلا، دست دلم بگیر.

حضرت عباس (ع) کعبة الاولیا

مرحوم سید قاضی (ره) پس از سیر مدارج و معارج و التزام به سلوک و مجاهده‌ی نفس؛ و کشف بعضی از حجاب‌های نورانی، بعد از گذشت چندین سال، هنوز وحدت حضرت حق تعالی بر او تجلی ننموده بود و مرحوم قاضی به هر عملی که متوسل می‌شد، این حجاب گشوده نمی‌شد. تا هنگامی‌که ایشان از نجف به کربلا برای زیارت تشرف پیدا کرده و پس از عبور از خیابان عباسیه (خیابان شمالی صحن مطهر) و عبور از درِ صحن، در آن دالانی که میان درِ صحن و خود صحن است و نسبتاً طویل است، شخصی به ایشان می‌گوید: ابوالفضل (ع) کعبه‌ی اولیا است.

مرحوم قاضی همین‌که وارد رواق مطهر می‌شود، در وقت دخول در حرم، حال توحید به ایشان دست می‌دهد و تا ده دقیقه می‌ماند و سپس که به حرم مطهر سیدالشهدا (ع) مشرف می‌گردد، درحالی‌که دست‌های خود را به ضریح مقدس گذاشته بود، آن حال، قدری قوی‌تر دست می‌دهد و تا یک ساعت باقی می‌ماند. دیگر از آن به بعد، مرتباً و متناوباً و سپس متوالیاً حالت توحید برای ایشان بوده است.

 

هل مِن ناصر...

مرحوم آیة الله آقانجفی قوچانی در «سیاحت شرق» چنین می‌نویسد: به قدر هزار قدمی که رفتم، آفتاب از جلو روی و گرم، رمل‌ها نیز داغ، که کف پاها می‌سوخت. تشنگی بر من غلبه کرد. خود را به گروهی از‌ زوّار رساندم، سؤال کردم: آب دارید؟ گفتند: خیر.

از آنها گذشتم، دویدم به دسته‌ی دیگر خود را رساندم، آنها هم آب نداشتند. به قدر نیم فرسخ دویدم و به چند دسته‌ی زوار، خود را رسانیدم؛ آب نداشتند؛ چون منزل نزدیک؛ و سواره هم می‌رفتند، آب لازم نداشتند.

مأیوس شدم، از یک طرفِ راه، شروع کردم به دویدن، هر چه رطوبت در بدنم بود، تمام به عرق؛ و حرکت تند؛ و گرمی آفتاب، خشکید. به شدت تشنه شدم. حال، برق گنبد و سیاهی باغات کربلا در مقابل من پیدا شد. من به فکر صحرای کربلا و تنهایی سیدالشهدا (ع) و آن لشکر زیادی که دور او را گرفته بودند، افتادم. مرا گریه‌ی شدید رخ داد. برای اینکه صدای گریه‌ی مرا، زوار نشنوند، دویست قدمی از آنها دور شدم، مثل آهویی در این بیابان می‌دویدم و صدا به گریه بلند و اشک مانند باران به صورت و ریش و زمین، ریزان بود.

گاهی صدای «هَل مِن ناصِر» آن حضرت را به گوشِ خیال می‌شنیدم؛ و من هم صدای «لبیک» با گریه بلند می‌داشتم و به شدت می‌دویدم به حدی که از خود بالکل فراموش شدم. دیدم لشگر به خیمه‌های حسینی هجوم آورده، شعله‌ی آتش و دود از خیمه‌ها بلند گردید.

چشم‌ها را به سیاهی کربلا دوختم و حالات رنگارنگ آن صحرای غم‌انگیز بر من عبور می‌کرد. به خدا قسم که نمی‌فهمیدم پاها در این دویدن، به گودال می‌افتد و یا به‌روی خارها قرار می‌گیرد! یک‌دفعه از میان خیمه‌ها مثل اینکه زنها و اطفال بیرون دویدند و به صحرای جنوبی خیمه‌ها که رو به طرف نجف است، پراکنده شدند. بعضی‌ها چادر به پا پیچیده به زمین می‌خوردند؛ من هم سر از پا نشناخته تا مگر برسم و خود را فدا کنم؛ که ریشه‌ی علفی به پنجه‌ی پا، بند شد، با آن تندی که می‌دویدم، محکم به زمین خوردم. با آنکه پنجه‌ی پا مجروح شده بود، دویدم. ملتفت نشدم، شش دانگ حواسم متوجه آن صحرای هولناک بود.

در این دو فرسخ و نیم مسافت، از گریه و ناله و دویدن نایستادم تا آنکه در کوچه‌ی کربلا واقع شدم و چشمم به در و دیوار و عمارات کربلا افتاد! آن وقت به خود آمدم، از خجالت و حیای از مردم، اشک‌های خود را پاک نمودم و از دویدن ایستادم و کفش‌های بی‌پاشنه را به پا کردم و عبا را به دوش انداختم.

از حوضخانه‌ی صحن سیدالشهدا، امام حسین (ع) وضو گرفته، داخل حرم شدم و یک ساعتی زیارت نمودم. بیرون شدم، رفتم به زیارت ابوالفضل العباس (ع)؛ و از آنجا بیرون شدم؛ باز آمدم به صحن سیدالشهدا (ع).

همان‌طور در گوشه‌ای، سرپا ایستاده بودم که بعضی از رفقا را ملاقات کنم. ساعت دو به غروب بود، در آن بین، صدای ساعتی که بالای سر در صحن سیدالشهدا (ع) بود و از نمره‌ی ساعت کوچک صحن نو مشهد مقدس بود بلند شد. وقتی که خوب به صدای زیر او گوش دادم، دیدم به طور فصیح می‌گوید:

«هَل مِن ناصِر... هَل مِن ناصِر... هَل مِن ناصِر» تا ده مرتبه تمام شد. لرز و لرزه در بدن من پیدا شد، گوش را تیز کردم که از کجا، جوابی می‌رسد؟ و چشم‌ها پر از اشک شد که جوابی پیدا نشد، که یک مرتبه از صحن حضرت اباالفضل (ع) صدای ساعت بزرگ او به صورت بم و کلفت بلند گردید: «لبیک... لبیک... لبیک» تا ده مرتبه؛ آن صدا هم تمام شد. اشک‌های خود را پاک کردم، گفتم: های، بگردم وفاداریت را، باز تویی که جواب دادی! خوشحال شدم که هنوز «ناصر» هست و از خوشحالی باز اشک‌هایم روان شد.

یک مرتبه به فکر تشنگی بین راه افتادم و همان‌طور در عالم خیال با خود آمدم، آمدم؛ تا وضو گرفتم و به حرمین زیارت نموده، برگشتم تا به همین نقطه‌ای که ایستادم، دیدم در هیچ نقطه، آب نخورده‌ام، تشنه هم نیستم! حالا این از راه طبیعی به چه نحو ممکن است و من از کدام آب سیر شده‌ام [معلوم نیست]!

ارائه شده توسط استاد، انتشار به تاریخ 8ر7ر1396

التماس دعا ی خیر  - الّلهم عجّل لِولیک الفرج

منبع: کانال اطلاع رسانی حاجیه خانم اکبری - روحشان در اعلی علییین با ائمه اطهار محشور  باد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۰۱ ، ۰۹:۰۲
خادمه الزهراء