سرگذشتهای حقیقی از غیبت بزرگان در قرآن و روایات
چه غریب خواهد بود برای آن کسیکه در طول روزی که تعلق به او دارد، دوستان و منتظرانش کمترین برنامهشان اُنس با او باشد. آنقدر کم از او میگوییم و آنقدر کم از او مینویسیم و آنقدر کم تبلیغش را میکنیم که برخی راحت، منکر غیبتش یا بودنش شدهاند!
بیچارهها با افتخار میگویند مگر میشود؟! خوب، هر وقت وجود چنین شخصی لازم باشد، همان زمان و دوره بهدنیا خواهد آمد!
و عجیبتر اینکه اینها ادعای مسلمانی و اهل قرآن بودن هم دارند! اما گویی اصلاً قرآن نخواندهاند؛ قرآن نشان از غیبتهای زیادی دارد.
و اینک نمونهای از غیبتها:
اول- به اعتقاد اکثر مسلمانان جهان و نوشتهی مورخان، خضر پیامبر (ص) از زمان حضرت موسی (ع) تا کنون زندهاست و کسی از محل و مکان و یارانش اطلاعی ندارد و اینقدر میدانیم که داستان وی با حضرت موسی (ع) در قرآن آیات ۵۹تا ۸۲ سورهی کهف ذکر شدهاست. به گمان برخی از مردم او گاهی آشکار میشود، کسیکه او را میبیند، گمان میکند یکی از زهّاد است و چون ناپدید میشود، می پندارد او خضر (ع) بودهاست.
دوم- غیبت حضرت موسی بن عمران (ع) از وطن که از فرعون و قوم او فرار نمود و داستانش در قرآن در سُور مختلف آمدهاست، در طول غیبت هیچکس از او اطلاعی نداشت و موسی (ع) را نمیشناخت تا زمانیکه خداوند او را برانگیخت و او به دعوت خلق برخاست، آنگاه دوست و دشمن او را شناختند.
سوم- داستان حضرت یوسف (ع) فرزند حضرت یعقوب است که یک سورهی قرآن مربوط به همین داستان است. با وجودیکه یعقوب پیامبر بود و صبح و شام به او وحی میشد لیکن از غیبت فرزندش یوسف (ع) خبرنداشت و همچنین این غیبت بر سایر فرزندانش نیز پوشیدهبود تا جاییکه فرزندان یعقوب (ع) از فلسطین به مصر میآمدند و بر یوسف (ع) وارد میشدند و با او معامله و دادوستد میکردند ولی او را نمیشناختند. تا آنکه سالها گذشت و خداوند واقع امر را به آنان مکشوف داشت و خبر زنده بودن یوسف (ع) آشکارگشت و خداوند او و پدر و برادرانش را در یکجا جمعکرد.
چهارم- داستان یونس (ع) فرزند متّاع که پیامبر خدا است و در قرآن آمدهاست. وقتی قوم او بر مخالفت خود افزودند و او را سرزنشکردند، یونس (ع) از میان آنان فرارکرد و از نظر همهی قوم پنهانگردید بهطوریکه هیچکس نمیدانست او در کجاست؛ و خداوند او را در شکم ماهی پنهاننمود و تا پایان مدت به علت مصلحتی او را زنده نگهداشت سپس او را بیرونآورده و سالم به سوی قومش بازگردانید.
پنجم- داستان اصحاب کهف است که در قرآن ذکر شدهاست. اینان به خاطر حفظ دینشان از ترس مردم فرارکردند و ۳۰۹ سال از نظر قوم غایب بوده و با حالت ترس به غاری پناهبردند تا آنکه خداوند آنها را زنده کرد (و یا از خواب بیدارکرد) و به سوی قومشان برگشتند.
ششم- داستان عُزیر (ع) که پیامبر است. و در آیهی ۲۶۱ سورهی بقره آمدهاست. خداوند او و الاغش را صد سال میراند و بعد او را زندهکرد درحالیکه آب و غذایش هنوز باقی و تغییر نکردهبود.
هفتم- داستان غیبت عیسی (ع) است. یهود و نصارا بر کشتهشدن وی اتفاق دارند اما خداوند با بیان آیه ی ۱۵۶ سورهی نساء (که فرمودند: او را نکشتند و دارنزدند بلکه مطلب بر آنان مشتبهگشت) آنها را تکذیب کرد.
غیبت قائم نیز چنیناست زیرا امت اسلام به واسطهی طولانیشدن غیبتش وجود او را انکار میکنند بعضی خواهند گفت: هنوز متولد نشده! و گروهی میگویند: متولدشده و وفاتکرده است! طایفهای می گویند: امام یازدهم (ع) عقیم بودهاست! و جماعتی هم ائمه (ع) را سیزده تن و بیشتر خواهنددانست! و عدهای هم میگویند روح قائم در بدن دیگری سخن میگوید!
عیسی بن مریم (ع) هم اکنون زنده و غایب است و زمان ظهور مهدی (عج) از آسمان به زمین فرود میآید. حذیفه از رسول اکرم (ص) نقلکرده که آن حضرت فرمودند: مهدی (عج) متوجه میشود که عیسی فرزند مریم از آسمان فرودآمده و گویی از موهای سر و صورتش آب میریزد، مهدی (عج) به او میگوید: جلو بایست و با مردم نمازبخوان. حضرت عیسی (ع) میگوید: نماز باید بوسیلهی شما اقامهشود، پس عیسی (ع) پشت سر مردی از فرزندان من ایستاده و نماز میخواند.
هشتم- داستان حضرت ابراهیم (ع) است. آزر منجم مخصوص نمرود از روی حساب نجوم بهدستآورد که مولودی به دنیا میآید که دین و آیین نمرودیان را برهمخواهدزد، نمرود پس از خبردار شدن از آزر پرسید: در چه سرزمینی این مولود به دنیا خواهدآمد؟ آزر گفت: در همین سرزمین. نمرود دستورداد هر پسری که در آن سال به دنیا آمدهبود، همه را به قتلبرسانند و مردان از زنان کنارهگیری کنند، به شهادت تاریخ بین هفتاد هزار تا صدهزار کودک پسر در این ماجرا به شهادترسیدند اما سرانجام ابراهیم (ع) در سرزمین ایران (شوش) به دنیاآمد. (توضیح ادمین: حققان، سرزمین بابل یا شوش یا حران را زادگاه ابراهیم میدانند.)
مادر ابراهیم (ع) هنگام وضع حمل به غاری رفت و ابراهیم (ع) در همان غار به دنیاآمد، و طبق روایات هر روز به اندازهی یک هفته رشد میکرد و خداوند متعال روزی او را در انگشتش قراردادهبود که آن را میمکید و روزی میخورد. پس از سیزده سال با پای خود به شهر بازگشت و در طول این مدت جز مادر ابراهیم (ع) کسی از جایگاه او خبردارنبود.
نهم- داستان غیبت حضرت صالح (ع) است. ایشان از پیامبران است که نام مبارکش نُه بار در قرآن آمدهاست و از حیث زمان بعد از نوح (ع) و قبل از ابراهیم (ع) بودهاست. حضرت صالح(ع) بر قوم ثمود که مردمی بتپرست بودند مبعوثبود. در بخشی از حدیثی از امام صادق (ع) آمده که فرمودند: صالح مدتی از نظر قومش غایب شدند. صالح در روز غیبت مردی کامل و دارای شکمی هموار و اندامی زیبا و محاسنی انبوه و گونههای کمگوشت، میانه بالا و متوسطالقامة بود، پس از غیبت چون به سوی قوم بازگشت تغییر کردهبود و او را نشناختند؛ و در موقع بازگشت وی، قومش سه دسته شدند: دستهی اول منکر وی شدند، دستهی دوم مشکوک بودند، دستهی سوم یقین دانستند که او صالح پیامبر است. دستهی اول گفتند: صالح پیامبر (ع) شکل تو نبود. دستهی دوم سخن او را نشنیدند و سخت از وی دوریکردند. دستهی سوم گفتند: به ما خبری ده که به آن وسیله دربارهات شکنکنیم و بدانیم تو صالح هستی. صالح گفت: من صالح هستم که ناقه را برای شما آوردهام و علامت ناقه این بود که یک روز برای خوردن آب به آبشخور میرفت و روز دیگر آن را برای شتران دیگر میگذاشت. گفتند: راست گفتی ما به خداوند و آنچه تو از نزد او آوردی ایمان داریم...
دهم- داستان غیبت لاوی بن برخیا است. نعثل یهودی به خدمت رسول (ص) آمده و شهادتین جاری کرده و گفت: من در کتب انبیای قبل دیدم که در آخرالزمان پیامبری میآید که نامش احمد و محمد (ص) است و او خاتم الانبیاء بوده و اوصیای او دوازده نفر به عدد اسباط هستند. رسول اکرم (ص) فرمودند: آیا اسباط را میشناسی؟ او گفت: آری آنان دوازده نفر هستند که نخستین آنان لاوی بن برخیا است. او مدتی از بنی اسرائیل غایبشده سپس به نزد قوم خود برگشت و دین خدا را پس از، ازهمگسیختگی دوباره زندهکرد و با پادشاه ستمگری بهنام قرسطیا جنگید و او را کشت.
حضرت فرمود: آنچه در میان بنیاسرائیل واقعشده، در میان امت من نیز مو به مو واقع خواهدشد. دوازدهمین فرزند من غایب میشود، وقتی به طرف امت بازگشت میکند که از اسلام، اسمی و از قرآن جز رسوم و آداب ظاهری نمانده باشد. در چنین شرایطی خداوند به او اجازهی خروج میدهد و به وسیلهی او اسلام ظاهر و تجدید میشود ...
یازدهم- داستان غیبت ذوالقرنین است و نام اصلی او (عیاش) است. قرآن کریم در سورهی کهف داستان مشروحی دربارهی او دارد اما اینکه او کیست در میان مفسرین و مورخین اختلاف است.
حضرت رسول اکرم (ص) فرمودند: همانا ذوالقرنین بندهی صالح خداوند بود و خداوند او را بر بندگانش حجت قرار دادهبود ذوالقرنین مردم را به سمت خداوند دعوتکرد اما مردم ضربتی (به سمت راست سرش) زدند و او مدتها از نظر مردم غایبشد، غیبتی آنچنان طولانی که گفتند مرده یا هلاکشده؛ و معلوم نیست در کدام وادی سرگرداناست!
اما ذوالقرنین پس از غیبت طولانی مجدداً به سمت قومش بازگشت و اینبار هم مورد حملهی آنان قرارگرفت و دومین ضربه را به سمت چپ سرش زدند. آگاه باشید که در میان شما کسی است که همان روش و سنت ذوالقرنین را دارد، خداوند، سبب و امکانات همهچیز را برای او فراهمکرد و قدرتی در زمین به او داد که شرق و غرب را درنوردید.
اما به زودی سنت و روش ذوالقرنین در قائم از اولاد من جاری خواهد شد و قائم، شرق و غرب عالم را زیر فرمان حکومت خود میآورد. در اطراف جهان، کوه و دشت و بیابانی نیست که ذوالقرنین در آن قدمنهادهباشد مگر اینکه مهدی (عج) در آن قدمخواهدگذاشت (و آن را زیر چتر حکومتش خواهدکشید) همهی گنجها و معادن زمین را خداوند برای قائم ظاهر میکند و او را بوسیلهی ترسی (که در دل دشمنانش افکند) یاریخواهدکرد. قائم (عج) جهان را پر از عدل و داد میکند همانطور که از ظلم و جور پرشدهباشد.
با این همه سابقهی غیبت، چرا باید غیبت حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف، عجیب و غیر قابل قبول برای عدهای باشد؟!
به جهت تعجیل در فرجش صلواتی بفرستید .
ارائه شده توسط استاد، انتشار به تاریخ 30ر4ر1396
التماس دعا ی خیر - الّلهم عجّل لِولیک الفرج
منبع: کانال اطلاع رسانی حاجیه خانم اکبری - روحشان در اعلی علییین با ائمه اطهار محشور باد.