سوال از خود: تـو خـــود را میشـناسی؟!
یک سؤال:
این روزها در حرم علیابنموسی الرضا علیه السلام دعاگوی همهی دوستان هستم. اینجا محل عبادت و ذکر و دعاست؛ و برخی افراد چه خوب به این اعمال میپردازند. واقعاً خستگیناپذیر نماز میخوانند و تسبیح بهدست، تند و تند ذکر میگویند؛ و منِ نابلد مانند آدمی گنگ، به این و آن نگاه میکنم...
امروز از خودم پرسیدم: من کیستم؟! و همهی حواسم پرت همین سؤال شد! و دهها مطلب در جواب این سؤال به ذهنم خطور کرد. بهیادم آمد درکتابی خواندهام که دانشمندی درحال تشریح اجزای تشکیل دهندهی بدن انسان بود، او در پایان کارش جملهای زیبا بیان کرد. او گفت: بدن انسان از اجزای زیر تشکیل شده است:
- آهکی که با آن میتوان پنج قالب صابون ساخت.
- آهنی که با آن میتوان شش میخ کوچک ساخت.
- فسفری که با آن میتوان بیست بسته بیسکویت ساخت.
- قندی که با آن میتوان ده فنجان قهوه را شیرین کرد.
- اندکی سولفور، کلسیم و برخی مواد دیگر.
و همهی این مواد طبق قیمت آن روز حدود پنج دلار میارزید.
پس این موجود ارزشمند، جسم نیست؛ بنابراین ما که هستیم؟! چه درد بزرگی است این خودناشناسی! که حتی صدای ابر مرد عالم، علی (ع) را هم به گله بلند کردهاست؛ که فرمود: درد تو، از توست؛ ولی تو به آن بصیرت نداری؛ و درمان تو نیز در درون توست لیکن به آن بصیرت نداری.
از نظر حضرت، ناتوانی انسان در درمان دردهای خویش ناشی از جهل او نسبت به خویشتن خودش میباشد.
این خودنشناسی، عجب دردی است که مردی مثل جبران خلیل جبران میگوید: هرگز احساس ضعف و ناتوانی نکردهام جز در مقابل کسی که از من پرسیدهاست: تو کیستی؟!
و آرتور شوپنهاور، فیلسوف آلمانی درحالیکه برای سؤالهای آزاردهندهاش بهدنبال جواب میگشت؛ و در خیابان پرسه میزد، به کنار باغ گلی رسید، نشست تا کمی تماشا کند، یکی عبور میکرد، رفتار عجیب فیلسوف را دید، پلیس را خبر کرد، چند دقیقه بعد افسر پلیسی آمد و با بیادبی پرسید: که هستی؟ فیلسوف نگاه عمیقی به او کرد و گفت: اگر بتوانید به من کمک کنید که جواب این پرسش را پیدا کنم، تا ابد سپاسگزار شما خواهم بود!
و چه سخت است رسیدن به جواب درست این سؤال که دانشمندی گفته، سه چیز بسیار سخت است: فولاد، الماس؛ و خودشناسی!
و دیگری گفته: هرکه دیگران را بشناسد، عاقل است؛ و هرکه خود را بشناسد، عارف است.
و آن حکیم بزرگ فرموده: تو آن پادشاهی هستی که بهخواب رفته و در رویا میبیند که گداست، از خواب بیدار شو!
و چه بیادبم من که در جوار عالم آل محمد علیه السلام، از جواب دیگران مینویسم؛ که زیباترین جواب را حضرتشان بیان فرمودهاند: ارزندهترین مرحلهی خرد، خودشناسی است.
«یا سراج الله ادرکنی»
آری بهنظر حضرت، جواب من کیستم، برای هرکس در درون خود اوست؛ انسان گنجی است که نقشهاش در خودش وجود دارد، برای خواندنش باید خود را جستجو کند.
میگویند مردی بهدنبال گنج بود، حکیمی به او گفت: تیری در چلهی کمان بگذار و بینداز، هر کجا افتاد، همانجا را بکن، گنج در آنجاست. او تیر را گذاشت با تمام قدرت کمان را کشید، تیر را پرتاب کرد، تیر با فاصلهی زیاد افتاد. او رفت و شروع بهکندن کرد، چیزی پیدا نکرد، آمد به حکیم گزارش داد؛ حکیم گفت: من به تو نگفتم کمان را بکش، گفتم تیر را در چله بگذار و بینداز! رفت و چنین کرد، تیر جلوی پایش بر زمین افتاد، همانجا را کند و گنج را یافت.
آری باید در خود جستجویی کنیم.
ارائه شده توسط استاد، انتشار به تاریخ 17ر5ر1396
التماس دعا ی خیر - الّلهم عجّل لِولیک الفرج
منبع: کانال اطلاع رسانی حاجیه خانم اکبری - روحشان در اعلی علییین با ائمه اطهار محشور باد.